سیروس علینژاد در مصاحبه با اندیشهپویا یک جا شکایت میکند که در جوانی کوکب هدایتی نداشته و مجبور شده خودش راه و چاه را یاد بگیرد و این من را یاد پدرم میاندازد که بارها از او شنیدهام که در جوانی راهنمای درستی نداشته وگرنه مثلا دانشکده پزشکی را رها نمیکرد و این به یاد آوردن میکشدم به این خیال و تصور که آدمهای این دوره زمانه که ما و از ما جوانترها باشند وسط این همه راهنما و صفحه و مطلب الهامبخش و متنهای کوتاه و بلند و پادکست و وبلاگ و این همه چراغ و لامپ و البته کوکب هدایت چه گلی به سر و صورت این جامعه زدهاند و قرار است بزنند.
در همین افکار شناورم که این ایمان قدیمی در دلم زنده میشود که کواکب هدایتی اگر هستند بزرگترین و درخشانترینشان گاهی در دل و جان خود ماست و در لایههای وجدانمان. پس رسالت بزرگترمان، بزرگتر از یافتن راهنمای بیرونی، مراقبت از همان شمع درونمان است که گاهی از هر منبع بیرونی به دردبخورتر است.
و این من را یاد خاطره دایی عزیزم میاندازد که نقل میکرد که یکبار استاد محمد تقی به دکتر علی گفته بود ما که این همه خواندهایم این اندیشههای تو به ذهنمان نمیرسد و دکتر گفته بود دلیلش همین است که من آن همه نخواندهام.
همه اینها را گفتم که بگویم انگار گاهی هم باید از آلودگی نوری و از تعدد چراغها، بیشتر از غروبهای تیره و روشن و زمانهای نیمه تاریک ترسید. گاهی تعدد راهنماها سرگردانی و سرگیجه میآفریند. گاهی یک خورشید در دوردستها بهتر از هزار کوکب دم دست است.
در همین افکار شناورم که این ایمان قدیمی در دلم زنده میشود که کواکب هدایتی اگر هستند بزرگترین و درخشانترینشان گاهی در دل و جان خود ماست و در لایههای وجدانمان. پس رسالت بزرگترمان، بزرگتر از یافتن راهنمای بیرونی، مراقبت از همان شمع درونمان است که گاهی از هر منبع بیرونی به دردبخورتر است.
و این من را یاد خاطره دایی عزیزم میاندازد که نقل میکرد که یکبار استاد محمد تقی به دکتر علی گفته بود ما که این همه خواندهایم این اندیشههای تو به ذهنمان نمیرسد و دکتر گفته بود دلیلش همین است که من آن همه نخواندهام.
همه اینها را گفتم که بگویم انگار گاهی هم باید از آلودگی نوری و از تعدد چراغها، بیشتر از غروبهای تیره و روشن و زمانهای نیمه تاریک ترسید. گاهی تعدد راهنماها سرگردانی و سرگیجه میآفریند. گاهی یک خورشید در دوردستها بهتر از هزار کوکب دم دست است.