من از “مدتهای طولانی” میترسم. از باز کردن دری که مدتهای طولانی بسته بوده، آدمی که مدتهای طولانی ندیدهام، رفتن به جایی که مدتهای طولانی نرفتهام. مدتهای طولانی همیشه پشتشان به جایی گرم است. همیشه چیز پرزوری هست که هوای مدتهای طولانی را دارد. چیزی هست برای سالها نگذاشته مدت ها دست هم را رها کنند. بهارها و تابستانها آمده و رفته، پاییزها و زمستانها یکی یکی آمدهاند و رفتهاند و مدتهای طولانی خم به ابرو نیاوردهاند. مدتها هر چه طولانیتر زورشان بیشتر.
مدتهای طولانی رسمهای غریبی دارند. دو دستی یک اندوه را جایی نگهمیدارند. یک کینه را در آغوش میگیرند. آدمها را دور از هم نگه میدارند.
مدتهای طولانی دلشان بخواهد آدمها را عوض میکنند، دلها را سرد میکنند، غذاها را از مزه میاندازند، دیوارها را خراب میکنند، جوانها را پیر میکنند.
از مدتهای طولانی هر کاری بر میآید.
مدتهای طولانی رسمهای غریبی دارند. دو دستی یک اندوه را جایی نگهمیدارند. یک کینه را در آغوش میگیرند. آدمها را دور از هم نگه میدارند.
مدتهای طولانی دلشان بخواهد آدمها را عوض میکنند، دلها را سرد میکنند، غذاها را از مزه میاندازند، دیوارها را خراب میکنند، جوانها را پیر میکنند.
از مدتهای طولانی هر کاری بر میآید.