Posts filter


Forward from: آهستان
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
جمشید عندلیبی

۱۲ اسفند ۱۳۳۶
۱۵ اسفند ۱۴۰۲

@ahestan_ir


مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه‌ی پشمین به گرو نستانند

حافظ
محمدرضا شجریان
محمدرضا لطفی
آلبوم «عشق داند»
@ahestan_ir


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
خاطرات محمدرضا شجریان و هوشنگ ابتهاج درباره کنسرت ابوعطا «عشق داند» و حواشی و مشکلات پیش از اجرای آن.

این کنسرت در ۱۴ اسفند ۵۹ در سفارت آلمان اجرا شد. محمدرضا لطفی پیش از رسیدن به سفارت، در شلوغی‌ها و درگیری‌های دانشگاه تهران (درگیری هنگام سخنرانی بنی‌صدر) گرفتار شد و با تاخیر به سفارت آلمان رسید...

@ahestan_ir


⫸ خواننده: #محمدرضا_منفرد

خاک خسته ...
به یاد دکتر #مصدق
آهنگ: #محمود_قراملکی
تنظیم: #مجتبی_میرزاده
اجرا: ۲۹ اسفند ۵۷

اهل این خاک نجیبم خاک نفت و خاک گندم
خاک خسته ای که هرگز توی تاریخ نشده گم
اهل این خاک نجیبم خاک خونرنگ حماسه
حفظ این خاک مقدس واسه من اصل و اساسه
میدونم ای خاک ایران خون زنده تن تو
بشکه های پر نفته
اما این خون سیاه رنگ با فریب دشمن تو
تا کجاها که نرفته
بنویسید همین الان بنویسید روی پیشونی تاریخ
اگه دشمن زیر آفتاب قساوت بکشه منو به چارمیخ
بنویسید از توی تنگه هرمز نمیذارم بره بیرون
تا نفس دارم و مردی و شهامت حتی یک قطره این خون


@ahestan_ir

https://t.me/DelAhangaan


تأملی در شخصیت مصدق

اوایل زمستان ۱۳۲۵ بود که فراخوانی برای اعتراض به دخالت دولت در انتخابات مجلس پانزدهم داده شد. قرار بود دکتر محمد مصدق در مسجد شاه سخنرانی کند و نویسنده‌ی این سطور نیز در میان مردمی بود که در آن مسجد گرد آمده بودند. خوب به یاد دارم که دکتر مصدق وقتی در اتومبیل خود به آنجا رسید، من که فاصله زیادی نداشتم او را مردی شکسته و مریض‌حال و بی‌رمق یافتم و با خود گفتم این پیرمرد شریف را چرا کشانده‌اند این‌جا؟ در این اندیشه بودم که مصدق به کمک کسانی که زیر بغلش را گرفته بودند پیاده شد. مردم او را روی دست گرفتند و من ناگهان در یک طرفة‌العين دیدم آن موجود افسرده‌حال، در میان غریو احساسات مردم، جانی تازه گرفت و از گریبان آن پیرمرد نزار، خطیبی سردرآورد که بندبند کلامش آتش شور و هیجان بر دلها می‌افکند.

آن روز مصدق در نیمه‌های دهه ششم از عمر خود بود. او بیست سال دیگر زنده ماند. بیست سالی که پرکارترین، پرهیجان‌ترین و پر معنی‌ترین دوره‌های زندگی او بود. مصدق جادوگری بود که از دم مردم شور و نیرو می‌گرفت و به دم خود مردم را به جنبش و تکاپو بر می‌انگیخت.

مک‌گی که در ۱۳۳۰ مصدق را در آستانه هفتاد سالگی دید و مدتی در حدود ۸۰ ساعت با او در کلنجار بود نیز به این نکته اشاره می‌کند که ظاهر حال مصدق نشان از فرسودگی و انکسار قوای جسمی و دماغی وی می‌داد و حال آن‌که چنین نبود. مک‌گی در عین حال از خصایصی غیرمتعارف در شیوۀ تفکر و استدلالهای وی سخن می‌گوید و می‌کوشد تا عواملی را که در تکون و تقوم شخصیت او مؤثر افتاده بود مشخص سازد. مثلاً او اشاره دارد به تعصب ضدانگلیسی مصدق که می‌گوید تقریباً به صورت یک بیماری روانی درآمده بود و همه مشکلات ایران را زیر سر انگلیسی‌ها می‌دانست و نیز او از شیوه‌های ناراست و شگردهای محیلانه که دکتر مصدق برای نیل به اهداف خود به کار می‌بست، سخن می‌گوید و آن را نتیجه یک عمر درگیری با منافع دولتهای بزرگ در ایران می‌داند. مک‌گی همچنین به ترس دایم دکتر مصدق از مخالفان و خطری که از ناحیه آنان متوجه او بود انگشت می‌گذارد و می‌گوید که مجموعه این عوامل در روند فکری و واکنشهای او مؤثر افتاده بود.

استاد محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت ( دکتر مصدق و نهضت ملی ایران) جلد دوم، صفحه ۸۸۳ـ۸۸۴

🔹۱۴ اسفند سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق

@ahestan_ir


قطعه زیبایی از آلبوم «هفت گل میخک» از مجموعه یدی کارانفیل Yedi karanfil

@ahestan_ir


فایل صوتی آواز دشتستانی استاد محمدرضا شجریان با همراهی نی مرحوم جمشید عندلیبی و تار داریوش پیرنیاکان.

نسخه رسمی آلبوم منتشر شده به نام «پیام نسیم» اجرای دانشگاه هاروارد، تابستان ۱۳۶۹

@ahestan_ir


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
قطعاتی از کنسرت پیام نسیم
(آواز و اجرای زرد ملیجه)

محمدرضا شجریان
داریوش پیرنیاکان
مرحوم جمشید عندلیبی
مرتضی اعیان


@ahestan_ir


گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد
ناله‌ای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد
دیده غیر اشک تر ندارد
این محرم و صفر ندارد

گر زنیم چاک، جیب جان چه باک
مرد جز هلاک هیچ چارۀ دگر ندارد
زندگی دگر ثمر ندارد
شاه دزد و شیخ دزد و میر و شحنه و عسس دزد
دادخواه و آن که او رسد به داد و دادرس دزد
میر کاروان کاروانیان تا جرس دزد
«عارف قزوینی»

گریه کن
بنان
روح‌الله خالقی

🔹 هشتم اسفند
سالروز درگذشت غلامحسین بنان

@ahestan_ir


Forward from: آهستان
فیضشان قبول!

این را هیچکس نمی‌تواند انکار کند که ما ملت ایران در میان بیست کرور جمعیت، پنج کرور و سیصد و پنجاه و هفت وزیر، امیر، سپهسالار، سردار، امیر نویان، امیر تومان، سرهنگ، سرتیپ، سلطان، یاور، میرپنجه، سفیر کبیر، شارژدافر، گنیسه، یوزباشی، ده‌باشی داریم.

و گذشته از اینها باز ما ملت ایران در میان بیست کرور جمعیت (خدا برکت بدهد) شش کرور و چهارصد و پنجاه و دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آیت‌الله، حجت‌الاسلام، مجتهد، مجاز، امام‌جمعه، شیخ‌الاسلام، سید، سند، شیخ، ملا، آخوند، قطب، مرشد، خلیفه، پیر، دلیل و پیشنماز داریم.

علاوه بر اینها باز در میان بیست کرور جمعیت، چهار کرور شاهزاده، آقازاده، ارباب، خان، ایلخانی، ایل‌بیگی، وابه‌باشی داریم. زیاده بر اینها، اگر خدا بگذارد، این آخرین‌ها هم قریب دو سه هزار نفر وکیل مجلس، وکیل انجمن، وکیل بلدیه، منشی و دفتردار و غیره داریم.

همه این طبقاتی که عرض شد دو قسم بیشتر نیستند. یک دسته روسای ملت و یکدسته اولیای دولت. ولی هر دو دسته یک مقصود بیشتر ندارند. می‌گویند شما کار کنید، زحمت بکشید، آفتاب و سرما بخورید، لخت و عور بگردید. گرسنه و تشنه زندگی کنید، بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست کنیم. ما چه حرفی داریم؟ فیضشان قبول. خدا بهشان توفیق بدهد. راستی راستی هم اگر اینها نباشند، سنگ روی سنگ بند نمی‌گیرد. آدم، آدم را می‌خورد. تمدن و تربیت، بزرگی و کوچکی از میان می‌رود...

اما ای انصاف‌دارها، والله نزدیک است یخه‌ی خودم را پاره کنم. نزدیک است کفر و کافر بشوم. نزدیک است چشمهایم را بگذارم روی هم، دهنم را باز کنم و بگویم اگر کارهای ما را باید همه‌اش، تقدیر درست کند، امورات ما را باید باطن شریعت اصلاح کند، اعمال ما را دست غیبی به نظام بیندازد، پس شما میلیون‌ها رییس، آقا، بزرگتر، از جان ما بیچاره‌ها چه می‌خواهید؟ پس شما کرورها سردار و سپهسالار و خان، چرا ما را دم کوره خورشید، کباب می‌کنید؟! پس چرا مثل زالو به تن ما چسبیده و خون ما را به این سمجی می‌مکید؟

چرند و پرند
#علی‌اکبر_دهخدا
@ahestan_ir


چه جای من که در این روزگار بی فریاد
ز دست جور تو، ناهید بر فلک نالید

محمدرضا شجریان
محمدرضا لطفی
هوشنگ ابتهاج
آلبوم به یاد عارف

@ahestan_ir


غریب‌ترین غریب

من مرحوم تقی‌زاده را تنها یک‌بار ملاقات کرده بودم و آن نیز بر اساس توصیه مرحوم جمال‌زاده بود... من بر اساس نامه جمال‌زاده وقت گرفتم و به دیدار مرحوم تقی‌زاده رفتم و این اولین و آخرین دیدار من بود و دیگر فرصت برای من دست نداد که تقی‌زاده را ببینم.

در آن دیدار این نکته را گفت: من خواستم شما را ببینم و بگویم که من اسناد و کاغذهایی هم از دختر شیخ احمد روحی دارم و می‌خواستم آنها را به شما بدهم اما امروز نتوانستم پیدا کنم.

تقی‌زاده گفت: من کاغذها و اسناد او را نگه داشته‌ام و بعد از خواندن تاریخ کرمان و حواشی آن متوجه شدم که بهترین کسی که می‌توانم آن کاغذها را به او بدهم شما هستید.

من گفتم: مسلماً شرفیابی به حضور مرد بزرگی مثل تقی‌زاده که یک قرن تاریخ زنده ایران را نمایندگی می‌کند برای من افتخاری بزرگ است ولی البته من حد خود را می‌دانم و می‌دانم که چشم مملکتی به شماست و رجال و شخصیت‌های بسیاری، دقیقه‌شماری می‌کنند که لحظه‌ای به حضور شما بیایند و شغل و کاری هم که در سنین پیری به شما سپرده شده به امثال مخلص که محلی از اعراب ندارد، اجازه نمی‌دهد که به خستگی شما بیفزاید و حق دیگران را ضایع کند.

تقی‌زاده نگاهی کرد و با تامل بسیار گفت: چه می‌گوئید آقا؟ من امروز غریب‌ترین آدم توی این مملکت هستم. مطلقا هم زبان ندارم. هر کسی پیش من می‌آید، من برای اینکه او را بشناسم ناچارم اول از پدرش سوال کنم و این البته کافی نیست، باید خصوصیات پدربزرگش را بگوید تا من به خاطر بیاورم که با چه کسی طرف هستم و گفتگو می‌کنم. سه نسل از کسانی که با من دمخور بوده‌اند گذشته است. برای من نام فامیل اینها غریب می‌آید و البته وقتی هم می‌پرسم که شما فی‌المثل نوه مشیرالممالک یا دخترزاده فلان‌السلطنه هستید، او با اسم پدربزرگش غریب است. بنابراین همه گفتگوی ما در دو سه کلمه غریبانه خلاصه می‌شود و ملاقات تمام می‌شود. بله آقای پاریزی، من هشتاد نود ساله دیگر امروز غریب‌ترین غریب این مملکت هستم.

عمق عبارات مرحوم تقی‌زاده را بعدها وقتی من درک کردم که خاطرات کوتاه ولی پر مطلب او را در «زندگانی طوفانی» ایرج افشار چاپ کرد و بعد هم خیلی روشن‌تر درک کردم معنی این بیت بی‌نظیر صائب را که می‌فرماید:

طومار درد و داغ عزیزان رفته است
این مهلتی که عمر دراز است نام او

علاوه بر آن، نحوه برخورد اهل قلم و دوستان روزنامه‌نویس اهل سیاست با تقی زاده و روش او و بیگانگی بسیاری از اهل تاریخ با آنچه او در مدت طولانی حیات سیاسی خود کرده است و وارونه فهمیدن و درک کردن مسائلی که او در گیرودار سیاست انگلیس و روس و اخیراً آمریکا با آن روبه‌رو بوده، حتی روشن‌ترین حوادث که برخورد با چنگالهای خونین پلنگ جنگل مولای مشروطه یعنی محمدعلی شاه بوده باشد، مرا متوجه ساخت که تقی‌زاده بر روی چرخ - که گاهی به سنا هم برده می‌شد - غریب‌ترین و بینواترین مرد سیاسی ایران بود که یک عمر طولانی را در خانه اجاره‌ای زندگی می‌کرد.

با صدهزار تن‌ ها، تنهایی
بی صدهزار، تنها، تن هایی

به نقل از مرحوم باستانی پاریزی، نشریه بخارا، شماره ۱۴۰، آذر ۹۹، صفحه ۴۸۸ ـ ۴۹۱

@ahestan_ir


«لالایی» لئونارد کوهن

بخواب، عزیزم، بخواب
صبحی در راه است.
باد در درختان
به زبان رمز حرف می‌زند
من تعجب نمی‌کنم
اگر شب طولانی باشد
این لالایی من است.

@ahestan_ir


در فواید کر بودن!

پیترو به انباری کوچکی در طبقه دوم خانه پناه برده است. بر روی چند ردیف طبقه‌بندی در این اتاق، تل‌هایی از سیب، گلابی، بادام، گردو، به و چند ظرف زیتون و مربا قرار دارد. از چند روز پیش پیترو در این اتاق، در را به روی خودش می‌بندد و بی‌مزاحم می‌نویسد. در میان عطر میوه‌هایی که او را در برگرفته، طرح کتابی به نام «فواید کر بودن» را شروع کرده است. فهرست بخشهای کتاب را با لذت و نوعی رضایت از خود می‌خواند.

مقدمه: «در کشور بلندگوها، خوشا به حال کران» فصل دوم: «هنر اصیل کر بودن»، فصل سوم: «مناسب‌ترین روشهای اشاعه کری در میان ایتالیایی‌ها.»

اینیاتسیو سیلونه، «دانه‌ی زیر برف» صفحه ۲۵۳

@ahestan_ir


ساز و آواز شوشتری
محمدرضا شجریان


طبیب درد بی درمان کدامست؟
رفیق راه بی پایان کدامست؟

اگر عقل است پس دیوانگی چیست؟
وگر جان است پس جانان کدامست؟

پر از در است بحر لایزالی
درونش گوهر و انسان کدامست؟

یکی جزو جهان، خود بی مرض نیست
طبیب عشق را دکان کدامست؟

خرد عاجز شد اندر فکر عاجز
که سرکش کیست، سرگردان کدامست؟

مولانا

@ahestan_ir


تفوق فاشیسم، اول در ایتالیا و بعد در آلمان، از لحظه‌ای شروع شد که حزب‌های سوسیالیست ناتوانی خود را در تحقق امیدهایی که توده‌ها به آنها بسته بودند، نشان دادند. کسی که نمی‌تواند مشکلات زندگی خودش را حل کند و به آرزوهایش جامه‌ی عمل بپوشاند، سرانجام برای خلاصی از بند مشکلات و خواست‌هایش، به عالم خواب و رویا پناه می‌برد. به همین صورت توده‌هایی هم که به دلیل ناتوانی رهبران خود دچار سرخوردگی شده‌اند برای خلاصی از یاس و نومیدی، به نمادها و نشانه‌های دورانی دور پناه می‌برند. نمادهایی که تضادهای اجتماعی را «به صورت نمادی» حل می‌کند، انسانها را «به صورت نمادی» با هم برادر و برابر می‌کند و بهره‌کشی سرمایه‌داری را «به صورت نمادی» از میان برمی‌دارد.

فریزر مردم‌شناس انگلیسی گفته که حفظ نظم عمومی و تحمیل حاکمیت دولت‌ها، همیشه و به طور عمده بستگی به تصور خرافه‌آمیزی دارد که توده‌ها از حاکمیت برای خود می‌سازند. در واقع اگر چنین پدیده‌ای وجود نمی‌داشت بخش عمده‌ای از تاریخ بشریت غیرقابل درک می‌شد: بروز جنگها، وجود قشرهای انگلی جامعه، وجود سربازخانه‌ها و زندانها، مناسبات میان کشورهای استعمارگر و مستعمرات و بسیاری چیزهای دیگر را نمی‌شد درک کرد. واقعیت این است که فاشیسم ناگهان از آسمان پایین نیفتاده و مردمانی آزاد و مختار را به زیر سلطه نکشیده، بلکه بر توده‌هایی مسلط شده که از قبل، به خاطر شیوه‌ی زندگی هر روزه‌شان آمادگی سلطه‌پذیری را داشته‌اند و اشکال مختلف زندگی دموکراتیک، آنها را برای فرمانبرداری تربیت کرده بوده است. (آموزش مدارس، خدمت وظیفه، آیینهای خرافی و همچنین آموزشهایی که سندیکاها و حزب‌های اپوزیسیون به اعضای خود می‌دهند و خودشان هم مثل بقیه تشکیلاتی تمرکز یافته و بوروکراتیک دارند)

برنهایم کوشش می‌کرد ثابت کند که آمادگی پذیرش فریب و توهم جزو ذات بشر است و میراث فکری یک انسان معمولی عمدتاً از یک سلسله توهمات مکرر تشکیل یافته است. اما آمادگی توهم‌پذیری که از دیرباز در بشر وجود دارد، مانع از آن نمی‌شود که او بتواند بر این خصیصه فایق شود و وجدانی آزاد و مسئول را جای آن بنشاند و این چیزی است که اکثر سیاستمداران از آن خوششان نمی‌آید، چون دلشان می‌خواهد از انسان‌ها به عنوان وسیله‌ای رام و مطیع استفاده کنند. نه تنها سیاستمداران، حتی آدمهای معمولی هم ممکن است توانایی بشر را چیزی مزاحم و رنج‌آور بدانند چون که زندگی حیوانات اهلی شاید چندان خوشایند نباشد، اما اغلب به صورت تنها شیوه‌ی زندگی راحت و بی‌دردسر جلوه می‌کند.

اینیاتسیو سیلونه، مکتب دیکتاتورها، صفحه ۱۰۰ـ۱۰۱

@ahestan_ir


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
سعدی
محمدرضا شجریان

آواز دیلمان، آلبوم غوغای عشقبازان
تهران، مرداد ۱۳۸۶

@ahestan_ir


۲۷ سپتامبر ۱۸۸۹، ۱ صفر ۱۳۰۷ قمری

یک دسته‌ی چند نفری سرباز که طرف راست ما ایستاده بودند نظر مرا جلب کرد. زیرا که ایشان را گرداگرد سربازی که به زمین افتاده بود، جمع دیدم. از کالسکه پیاده شدم و دیدم که آن سرباز بینوا در حال احتضار است. معلوم شد که چهار روز است که ناخوش شده و به همین حال بی‌دوا و طبیب به دنبال اردو آمده و به اینجا که رسیده است به حال مرگ افتاده و هیچ‌کس هم به فکر او نبوده، تا جان سپرده است. این امر در چنین مملکتی که همه‌ی پیش‌آمدها را نتیجه‌ی قضا و قدر می‌دانند عجیب نیست.

در موقعی که من ناظر مرگ این بیچاره بودم، دیدم که یکی از کالسکه‌های سلطنتی با سه خانم از نزدیک ما گذشت. این سه خانم یکی همان کنیزک گرجی بود که در ایران لباس مردانه‌ی فرنگستان خود را به لباس زنانه مبدل کرده بود، دو خانم دیگر دو دختر جوان بودند که خانواده‌های آنها برای تقرب و جلب منفعت، ایشان را در تبریز به شاه بخشیده بودند.

... در آن نزدیکی‌ها خرابه‌ی قصری را دیدیم که عباس‌میرزا جد ناصرالدین‌شاه، سرتیپ گاردان مأمور مخصوص ناپلئون را در آنجا پذیرفته بود.


منبع: سه سال در دربار ایران (خاطرات دکتر فووریه پزشک ویژه ناصرالدین شاه) ترجمه عباس اقبال آشتیانی ، صفحه ۱۴۲ـ۱۴۳

@ahestan_ir


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


«اگر این خواست تو باشد»
لئونارد کوهن

اگر این خواست تو باشد
که من دیگر سخن نگویم
و صدایم خاموش بماند
همان‌گونه که پیش از این بود
دیگر سخن نخواهم گفت
و صبر خواهم کرد تا زمانی که فراخوانده شوم.

@ahestan_ir

20 last posts shown.