Forward from: Adelleh. Hoseini(آنتیک)
-چی میگی برای خودت؟ اینجا کارخونهی داروسازیه اما برای کسی دارو تجویز نمیکنن. یه فکر بهتری برای تب و هذیونت بکن.
وفا لبخند کجی میزند و چشم درشت میکند:
-کم لطفی میکنید جناب حامی معین. تب؟ هذیون؟ من و شما که خوب میدونیم من چی میگم. میتونیم برای بقیه که در جریان نیستن هم توضیح بدیم. مخصوصاً برای این آقایون.
با دست اعضای هیئت مدیره را نشان می دهد و ادامه میدهد:
-باید اعضای هیئت مدیرتون باشن نه؟
حامی باور نمیکند. تهدیدهای زیر پوستی یک دختر بیست و چند سالهی مقابل خودش را باور نمیکند. این جریان واقعاً بیشتر از ظرفیتش است. خوددار بودن سخت است. اما پرستیژش دست و پایش را بسته. وفا با همان چشمان قرمز، همان لبخند کج، همان چشمان درشتشده ادامه میدهد:
-منتهی فکر کنم اعضای هیئت مدیرتون مثل خودتون قانونمندن. نه؟ باید براشون مدرک رو کرد.
نهایت تلاش حامی برای خوددار بودن کلیدشدن دندانهایش و جویدن کلمات از بین آنهاست:
-خودتو و همراهتو و مدارکت به سلامت. صمدی راه خروج رو نشونتون میده.
وفا بیاهمیت به شال سر خوردهاش، سر تکان میدهد. موهایش بخشی از صورتش را پوشانده:
-واقعاً احتیاجی نیست نگهبانتون به زحمت بیفته. مسیر خروج رو دقیقاً مثل مسیر ادارهی پلیس بلدم.
دست حامی کنار بدنش مشت میشود. برای دست دیگرش هم همین اتفاق درون جیبش میافتد. اعصابش از حرارت بالای بدنش در حال ذوبشدن است. تمام حال بدش نفس تندی میشود که سینهاش را جابهجا میکند و گفتن این جملهای که کمی عادیتر از کلمات قبلی است:
-نظرت چیه من کارت رو راحت کنم؟
به نگهبان نگاه میکند و در حالیکه مخاطبش وفاست میگوید:
-من مسیرت رو کوتاه میکنم. اونی که زنگ میزنه به پلیس منم.
وفا لبخند کجی میزند و چشم درشت میکند:
-کم لطفی میکنید جناب حامی معین. تب؟ هذیون؟ من و شما که خوب میدونیم من چی میگم. میتونیم برای بقیه که در جریان نیستن هم توضیح بدیم. مخصوصاً برای این آقایون.
با دست اعضای هیئت مدیره را نشان می دهد و ادامه میدهد:
-باید اعضای هیئت مدیرتون باشن نه؟
حامی باور نمیکند. تهدیدهای زیر پوستی یک دختر بیست و چند سالهی مقابل خودش را باور نمیکند. این جریان واقعاً بیشتر از ظرفیتش است. خوددار بودن سخت است. اما پرستیژش دست و پایش را بسته. وفا با همان چشمان قرمز، همان لبخند کج، همان چشمان درشتشده ادامه میدهد:
-منتهی فکر کنم اعضای هیئت مدیرتون مثل خودتون قانونمندن. نه؟ باید براشون مدرک رو کرد.
نهایت تلاش حامی برای خوددار بودن کلیدشدن دندانهایش و جویدن کلمات از بین آنهاست:
-خودتو و همراهتو و مدارکت به سلامت. صمدی راه خروج رو نشونتون میده.
وفا بیاهمیت به شال سر خوردهاش، سر تکان میدهد. موهایش بخشی از صورتش را پوشانده:
-واقعاً احتیاجی نیست نگهبانتون به زحمت بیفته. مسیر خروج رو دقیقاً مثل مسیر ادارهی پلیس بلدم.
دست حامی کنار بدنش مشت میشود. برای دست دیگرش هم همین اتفاق درون جیبش میافتد. اعصابش از حرارت بالای بدنش در حال ذوبشدن است. تمام حال بدش نفس تندی میشود که سینهاش را جابهجا میکند و گفتن این جملهای که کمی عادیتر از کلمات قبلی است:
-نظرت چیه من کارت رو راحت کنم؟
به نگهبان نگاه میکند و در حالیکه مخاطبش وفاست میگوید:
-من مسیرت رو کوتاه میکنم. اونی که زنگ میزنه به پلیس منم.