▫️بنیان زندگی روزمره ازدواج است؟!
▫️آقای رئیس گزینش فرمودند که «اتهام تو دقیقاً همین است. اصلاً به شما چه ربطی دارد که اعتراض کردهای. شما باید فقط امضا کنی برگهای را که به تو میدهند. اصلاً هر ورقهای به تو دادند باید امضا کنی». معقولترین صحبتهای ایشان همین بود. ایشان در مورد زندگی خصوصی من پرسید. چه کسی در خانه خرید میکند. چرا مادر من فوت کردهاند ولی پدرم زنده هستند. گفت «فکر میکنی ما نمیفهمیم که این طبیعی نیست»؛ میداند برادر من کجا کار میکند؛ چرا اساتید دانشکده به پدر من سلام میرسانند؛. بهجز اینها تکرار حرفهای آقای جمشیدیها «فکر میکنی چه کسی هستی؟ چرا دانشجویان را تشویق میکنی که حرف بزنند. چرا باید نظر بدهند». یک موضوع دیگر که تکرار حرفهای خانم بهار بود ازدواج و مجرد بودن من بود. میدانید که این یکی از موضوعات محبوب دکتر بهار است. بههرحال علاقه یک گروهی منحصر میشود به ازدواج. آقای رئیس گزینش میگفت: شما ادعا میکنید که تخصصتان زندگی روزمره است. ولی فکر میکنی که خودت فقط میفهمی. بنیان زندگی روزمره، ازدواج است. چون ازدواج نکردی پس معلوم میشود که اصلاً تخصصی نداری. حق نداری زندگی روزمره درس بدهی. به هرحال حرفهای چند سال گذشته را چندین بار تکرار کرد. چندین بار هم گفت که از این به بعد که به دانشکده میروی هر ورقهای را خواستند امضا میکنی. به هر کسی که گفتند نمره میدهی. اصلاً به تو مربوط نیست که در این امور دخالت کنی.
▫️رئیس گزینش در پایان گفت یا از این به بعد هر کاری که به تو گفته میشود انجام میدهی و از همه عذرخواهی میکنی یا اینکه همهچیز در دست ماست و نمیگذاریم برگردی. این حرفها یادآور جملات دکتر جمشیدیهاست که در جلسه ۳۱ تیر ۸۷ گفته بودند: «یا از طریق علمی ـ مقالهای و اگر نشد گزینشی، بیرونت میکنم.» خب معلوم است من این کارها را که آقای رئیس گزینش فرمودند انجام نمیدهم و نتیجه چیزی جز اخراج من نبود. البته به قول آقای دهقان اخراج واژه مناسبی نیست. در حقیقت هیچ راهی برای ماندن نبود غیر از گردن نهادن به «با ما باش» یا اینکه با وجود تمام این تهدیدها، بدون حقوق درس بدهم که در این مورد هم مدتها قبل به آقای دهقان گفته بودم که باز نخواهم گشت. به هرحال پایان جلسه بدین منجر شد که من دیگر نمیتوانم کار کنم. بعد از این هم همانطور که اشاره کردم دکتر عاملی دیگر جوابی ندادند. من هم اقدامی مانند همین کاری که الان دارم انجام میدهم نکردم. همان روز آخر حضور در دانشکده هم چون احتمال میدادم تهدیدها عملی بشود نمرات دانشجویان را رد کردم. آنهایی هم که معرفی با استاد با من درس گرفته بودم نمراتشان را رد کردم. خواست دانشجویان در آن زمانی که همچنان در دانشکده بودم و همان روز آخر این بود که قضیه را مطرح کنم، منتها به دلایلی این کار را نکردم؛ مخصوصاً از این جهت که برای دانشجویان احساس خطر میکردم. در تمام این مدت همیشه به من گفته میشد که با همکاران و دانشجویانی که از من دفاع کنند برخورد خواهد شد. به همین دلیل من در آن زمان فکر کردم که کسی را به خطر نیندازم. البته از این متأسف هستم که شاید سکوت من منجر به باز شدن راه برای برخوردهای بیشتر با دیگران شده باشد. علاوه بر این باید شرایط آن زمان را هم در نظر گرفت. شاید در آن زمان از صحبت کردن من این تعبیر میشد که من دارم از موقعیت استفاده میکنم تا خودم را قربانی یک جناح سیاسی خاص نشان دهم. در صورتی که اصلاً اینطور نبود و برکناری من از کار کاملاً به خاطر این بود که حاضر نبودم زیر هر ورقی را امضا کنم، یا بیخودی به کسی نمره بدهم یا برعکس به کسی نمره ندهم یا شیوه کلاسداری و دانشجومحوری را عوض کنم.
▫️روند تهدید و توصیه بیشتر و خشنتر میشد. من هم سکوت کردم. خب ما همیشه فکر میکردیم هفته بعد حتماً درست میشود، اگر نشد ماه بعد. چنین چیزی تا آن زمان سابقه نداشت. کلاسهای من را کم میکردند. تقاضا میکردم که کلاس بگذارند. دانشجو برای راهنمایی و مشاوره تقاضا میکرد ولی در عمل به من نمیدادند. اینها البته تا جایی بود که من به گروه دعوت میشدم.
▫️بخشهایی از گفتوگوی تازه منتشره شده از هاله لاجوردی را خواندید.
هاله لاجوردی (۱۳۹۹ـ۱۳۴۳) جامعهشناس و استاد گروه ارتباطات دانشگاه تهران بود. کلاسهای او در میان دانشجویان بسیار محبوب بود و پس از درگذشتش، سالها دانشجویانش از تأثیرات عمیق او بر زندگیشان نوشتند و گفتند. این مصاحبه در اردیبهشت سال ۱۳۹۰ با هاله لاجوردی انجام شده است و او فشارهای وارد شده از سوی دانشگاه تهران پرداخته که در نهایت به اخراجش از دانشگاه و خانهنشینیاش منتهی شد را شرح داده است.
📌منبع: رادیو زمانه
@WomenDemands
▫️آقای رئیس گزینش فرمودند که «اتهام تو دقیقاً همین است. اصلاً به شما چه ربطی دارد که اعتراض کردهای. شما باید فقط امضا کنی برگهای را که به تو میدهند. اصلاً هر ورقهای به تو دادند باید امضا کنی». معقولترین صحبتهای ایشان همین بود. ایشان در مورد زندگی خصوصی من پرسید. چه کسی در خانه خرید میکند. چرا مادر من فوت کردهاند ولی پدرم زنده هستند. گفت «فکر میکنی ما نمیفهمیم که این طبیعی نیست»؛ میداند برادر من کجا کار میکند؛ چرا اساتید دانشکده به پدر من سلام میرسانند؛. بهجز اینها تکرار حرفهای آقای جمشیدیها «فکر میکنی چه کسی هستی؟ چرا دانشجویان را تشویق میکنی که حرف بزنند. چرا باید نظر بدهند». یک موضوع دیگر که تکرار حرفهای خانم بهار بود ازدواج و مجرد بودن من بود. میدانید که این یکی از موضوعات محبوب دکتر بهار است. بههرحال علاقه یک گروهی منحصر میشود به ازدواج. آقای رئیس گزینش میگفت: شما ادعا میکنید که تخصصتان زندگی روزمره است. ولی فکر میکنی که خودت فقط میفهمی. بنیان زندگی روزمره، ازدواج است. چون ازدواج نکردی پس معلوم میشود که اصلاً تخصصی نداری. حق نداری زندگی روزمره درس بدهی. به هرحال حرفهای چند سال گذشته را چندین بار تکرار کرد. چندین بار هم گفت که از این به بعد که به دانشکده میروی هر ورقهای را خواستند امضا میکنی. به هر کسی که گفتند نمره میدهی. اصلاً به تو مربوط نیست که در این امور دخالت کنی.
▫️رئیس گزینش در پایان گفت یا از این به بعد هر کاری که به تو گفته میشود انجام میدهی و از همه عذرخواهی میکنی یا اینکه همهچیز در دست ماست و نمیگذاریم برگردی. این حرفها یادآور جملات دکتر جمشیدیهاست که در جلسه ۳۱ تیر ۸۷ گفته بودند: «یا از طریق علمی ـ مقالهای و اگر نشد گزینشی، بیرونت میکنم.» خب معلوم است من این کارها را که آقای رئیس گزینش فرمودند انجام نمیدهم و نتیجه چیزی جز اخراج من نبود. البته به قول آقای دهقان اخراج واژه مناسبی نیست. در حقیقت هیچ راهی برای ماندن نبود غیر از گردن نهادن به «با ما باش» یا اینکه با وجود تمام این تهدیدها، بدون حقوق درس بدهم که در این مورد هم مدتها قبل به آقای دهقان گفته بودم که باز نخواهم گشت. به هرحال پایان جلسه بدین منجر شد که من دیگر نمیتوانم کار کنم. بعد از این هم همانطور که اشاره کردم دکتر عاملی دیگر جوابی ندادند. من هم اقدامی مانند همین کاری که الان دارم انجام میدهم نکردم. همان روز آخر حضور در دانشکده هم چون احتمال میدادم تهدیدها عملی بشود نمرات دانشجویان را رد کردم. آنهایی هم که معرفی با استاد با من درس گرفته بودم نمراتشان را رد کردم. خواست دانشجویان در آن زمانی که همچنان در دانشکده بودم و همان روز آخر این بود که قضیه را مطرح کنم، منتها به دلایلی این کار را نکردم؛ مخصوصاً از این جهت که برای دانشجویان احساس خطر میکردم. در تمام این مدت همیشه به من گفته میشد که با همکاران و دانشجویانی که از من دفاع کنند برخورد خواهد شد. به همین دلیل من در آن زمان فکر کردم که کسی را به خطر نیندازم. البته از این متأسف هستم که شاید سکوت من منجر به باز شدن راه برای برخوردهای بیشتر با دیگران شده باشد. علاوه بر این باید شرایط آن زمان را هم در نظر گرفت. شاید در آن زمان از صحبت کردن من این تعبیر میشد که من دارم از موقعیت استفاده میکنم تا خودم را قربانی یک جناح سیاسی خاص نشان دهم. در صورتی که اصلاً اینطور نبود و برکناری من از کار کاملاً به خاطر این بود که حاضر نبودم زیر هر ورقی را امضا کنم، یا بیخودی به کسی نمره بدهم یا برعکس به کسی نمره ندهم یا شیوه کلاسداری و دانشجومحوری را عوض کنم.
▫️روند تهدید و توصیه بیشتر و خشنتر میشد. من هم سکوت کردم. خب ما همیشه فکر میکردیم هفته بعد حتماً درست میشود، اگر نشد ماه بعد. چنین چیزی تا آن زمان سابقه نداشت. کلاسهای من را کم میکردند. تقاضا میکردم که کلاس بگذارند. دانشجو برای راهنمایی و مشاوره تقاضا میکرد ولی در عمل به من نمیدادند. اینها البته تا جایی بود که من به گروه دعوت میشدم.
▫️بخشهایی از گفتوگوی تازه منتشره شده از هاله لاجوردی را خواندید.
هاله لاجوردی (۱۳۹۹ـ۱۳۴۳) جامعهشناس و استاد گروه ارتباطات دانشگاه تهران بود. کلاسهای او در میان دانشجویان بسیار محبوب بود و پس از درگذشتش، سالها دانشجویانش از تأثیرات عمیق او بر زندگیشان نوشتند و گفتند. این مصاحبه در اردیبهشت سال ۱۳۹۰ با هاله لاجوردی انجام شده است و او فشارهای وارد شده از سوی دانشگاه تهران پرداخته که در نهایت به اخراجش از دانشگاه و خانهنشینیاش منتهی شد را شرح داده است.
📌منبع: رادیو زمانه
@WomenDemands