💥 پارت ۲۷۲
دستام که رو پاش بود گرفت و گذاشت کنار، منم دستامو موازی شونهم باز کردم و چشامو بستم ...
ی حس محشری بود، با اینکه دوتامون لباس تنمون بود بجز تاپ مامان ولی وزن ی آدم که بینهایت نرم بود رو پایین تنم بود، بغل روناش که چسبیده بود به پهلوهام و حرکت ســـ ــکسی انگشتاش رو سیـنهم آدمو میبرد تو خلسه ...
ولی خب سلطان ضدحالهای نامنظم شروع کرد سـینهمو چنگ گرفتن و فشار دادن، اولش سعی کردم توجه نکنم ولی دیگه نوک سـینهم از رو لباس پیدا کرده بود میکشیدشون بالا
چشامو باز کردم و چند بار زدم رو دستش و گفتم: آروم بشین بچه نکن
از اینکه بچه خطابش کرده بودم داشت بدتر میکرد
مچ دستاشو گرفتم بلند کردم و نمیذاشتم به تنم بخوره، قشنگ حرصش گرفته بود
مینا: ول کن دستامو
من: نمیشه اذیت کردی باید تنبیه بشی
مینا: پوریا جرت میدما درس حرف بزن
داشتم با حرکتهای کوچیک کوچیکه باســـ ــنش رو جلوم لذت میبردم که دوباره وحشی بازی دراورد، مجبور شدم بگیرم بکشمش سمت خودم، وقتی خوابید روم محکم گرفتمش که انقد تکون نخوره، پاهامم انداختم رو پاش که پاهامون تو هم قفل بشه ...
سـینهش چسبیده بود رو سیـنهم و فقط ی تیشرت نازک من بینمون بود
مینا: ولم کن خفه شدم
سرش کنار سرم بود، موهاش بوسیدم و گفتم آروم باش ولت میکنم
با دست چپ محکم گرفته بودمش و با دست راستم یکم کمرشو مالیدم اونم کم کم آروم شد، دستم بردم پایینتر که باســـ ــنشم ماساژ بدم که یهو قسمت ترقوه و شونم گاز گرفت ...
واقعا ناجوانمردانه محکم گاز گرفت قشنگ به معنای واقعی کلمه دل جیگرم اومد تو دهنم، دستم بردم بالا و شالاپ شالاپ میزدم رو باســـ ــنش و میگفتم ول کن
سومی رو که زدم دندوناشو رد کرد، حالا اون میگفت آخ نزن چون واقعا داشتم محکم میزدم
🌵 @WMLand
دستام که رو پاش بود گرفت و گذاشت کنار، منم دستامو موازی شونهم باز کردم و چشامو بستم ...
ی حس محشری بود، با اینکه دوتامون لباس تنمون بود بجز تاپ مامان ولی وزن ی آدم که بینهایت نرم بود رو پایین تنم بود، بغل روناش که چسبیده بود به پهلوهام و حرکت ســـ ــکسی انگشتاش رو سیـنهم آدمو میبرد تو خلسه ...
ولی خب سلطان ضدحالهای نامنظم شروع کرد سـینهمو چنگ گرفتن و فشار دادن، اولش سعی کردم توجه نکنم ولی دیگه نوک سـینهم از رو لباس پیدا کرده بود میکشیدشون بالا
چشامو باز کردم و چند بار زدم رو دستش و گفتم: آروم بشین بچه نکن
از اینکه بچه خطابش کرده بودم داشت بدتر میکرد
مچ دستاشو گرفتم بلند کردم و نمیذاشتم به تنم بخوره، قشنگ حرصش گرفته بود
مینا: ول کن دستامو
من: نمیشه اذیت کردی باید تنبیه بشی
مینا: پوریا جرت میدما درس حرف بزن
داشتم با حرکتهای کوچیک کوچیکه باســـ ــنش رو جلوم لذت میبردم که دوباره وحشی بازی دراورد، مجبور شدم بگیرم بکشمش سمت خودم، وقتی خوابید روم محکم گرفتمش که انقد تکون نخوره، پاهامم انداختم رو پاش که پاهامون تو هم قفل بشه ...
سـینهش چسبیده بود رو سیـنهم و فقط ی تیشرت نازک من بینمون بود
مینا: ولم کن خفه شدم
سرش کنار سرم بود، موهاش بوسیدم و گفتم آروم باش ولت میکنم
با دست چپ محکم گرفته بودمش و با دست راستم یکم کمرشو مالیدم اونم کم کم آروم شد، دستم بردم پایینتر که باســـ ــنشم ماساژ بدم که یهو قسمت ترقوه و شونم گاز گرفت ...
واقعا ناجوانمردانه محکم گاز گرفت قشنگ به معنای واقعی کلمه دل جیگرم اومد تو دهنم، دستم بردم بالا و شالاپ شالاپ میزدم رو باســـ ــنش و میگفتم ول کن
سومی رو که زدم دندوناشو رد کرد، حالا اون میگفت آخ نزن چون واقعا داشتم محکم میزدم
🌵 @WMLand