کتاب نیمه شب غربی 🌵


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Erotic


📙 کتاب نیمه شب غربی 📙
🌵 @WesternMidnight
🍒 @WMLand 🚀 @WMList

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Erotic
Statistics
Posts filter


⚡️ فصل جدید وسترن میدنایت در فصل تابستان منتشر میشه!

⚙ البته ی سری تغییرات اساسی هم داریم که قبل از شروعش کم کم نظرسنجی میذارم حدس بزنید.

🔋 فقط بدونید فوق‌العاده از فصل‌های قبل بهتر خواهد بود.

🤦🏽 راستی تا اواسط تیرماه امتحان دارم
نزدیک یک سال صبوری کردید یکم دیگه صبوری کنید ممنون میشم.
💋 بوس به هرجاتون صلاح میدونید امضا پوریا

🌵 @WMLand :کانال اصلی

💎 اخبار بیشتر رو در کانال اصلی میتونید دنبال کنید ...


⚠️ کتاب وسترن میدنایت دارای ...
صحنه‌های اروتیـ ــک، تابــ ــوشـکنی و ســکــ ـس است.


🚀 فهرست و دسترسی سریع:
🚀 @WMList

🍒 حواشی و اطلاعیه‌ها در چنل اصلی:
🍒 @WMLand


🌵 گزینه سیو و فروارد باز نیست ولی اگه خواستید به کسی معرفی کنید بیو چنلو میتونید کپی کنید.


💥 پارت ۲۷۵
سرشو اورد جلوتر و اول با نوک بینی‌ش چند بار کشید بهش و بعد چونه‌ش کشید و لباشو چسبوند روش، سرمو تکیه دادم و سقفو نگاه کردم، کامل برد تو دهنش وای که چه دهن لیز و باحالی بود

چند دقیقه‌ای یکم آروم یکم وحشی گاهی تا ته میبرد تو حلقش و مشغول خوردن بود و منم با موهاش بازی میکردم

من: باید همشو بخوریا
تو چشام نگاه کرد و چشاشو بادومی‌تر کرد، انگار داشت میگفت پرو رو ببین

بالاخره آبـــ ــم با فشار تو دهنش خالی شد، چند بار دستش از پایینش کشید تا بالا که همش خالی بشه، بعد سرشو برد عقب، منظره جالبی بود آبـــ ــم تو دهنش بود و با زبونش داشت باهاش بازی میکرد، منتظر بودم قورتش بده ولی اومد جلوتر ...

نمیدونستم چی تو ذهنش میگذره تا اینکه لباشو چسبوند رو لبم سرمو محکم با دستاش گرفت و آبـــ ــمو فوت کرد همشو داد تو دهن خودم ...
تا سرشو برد عقب سرمو اوردم پایین که تف کنم بریزمش بیرون ولی دستش گرفت زیر چونم و سرمو کشید بالا

هنوز مونده بودم چی شد چرا اینجوری شد که گفت: هی میگی بخور بخور اینبارو خودت بخور اگه نخوری دیگه حق نداری بهم بگی قورت بده

واقعا لزج و عجیب غریب بود تا حالا تجربه نکرده بودم
مینا: قورت بده زود
هنگ کرده بودم ولی چشامو بستم و قورت دادم، هیچی نمیگفتم ولی زبونمو که تو دهنم میچرخوندم هنوز لزج بودنش حس میشد

مینا: چطور بود؟
خواستم بگم حال بهم زن ولی واقعا حس خفنی بود انگار که نهایت شهـــ ــوت بود
من: خوب بود
بعد یکم مکث کردم و با خنده گفتم از این به بعد همشو خودم میخورم
خندید و زد به پام و گفت گمشو ببینم
رفت عقب و نشست منم پاشدم که برم دهنمو بشورم، ی قدم که رفتم گفت: اوی کجا؟
من: دستشویی
به لباساش نگاه کرد و گفت اینارو استادت باید تنم کنه؟
خندیدم و برگشتم لباساش برداشتم، در حالی لباساشو تنش میکردم گفت: بار آخرت بود لباسامو تنم نکرده ول میکنی میری ...

🌵 @WMLand




💥 پارت ۲۷۴
راستش خودمم استرس داشتم که نکنه بابا بیاد ولی خب شهـــ ــوت چشامو کور کرده بود، مامانم که حرف گوش کن‌تر از همیشه شده بود حالمو بدتر میکرد

تو دلم گفتم بذار زودتر تمومش کنم، لباسام کامل دراوردم و خوابیدم روش، کیـــ ــرم بین دوتا تپلاش بود و موج بدن نرمش زیرم ریتم نفسامو تند‌تر کرد

دستم بردم زیرم و کیـــ ــرمو گرفتم هدایتش کردم پایین‌تر
مینا: توروخدا از پشت نه آدم باش

زانوهام گذاشتم کنار روناش رو فرش و همینجوری که میرفتم عقب دستم بردم زیر شکمش کشیدمش بالا، باســـ ــنش قلمبه جلو روم بود ولی دستاش و صورتش همچنان رو فرش بود، کیـــ ــرمو گرفتم و از زیر چسبوندم به کبـــ ــصش، داشتم میمالوندم بهش که دیدم دستش برد بالا

انتظارشو نداشتم این کارو بکنه ولی تو دستش تف کرد و دستش آورد زیر کیـــ ــرمو گرفت، یکم مالیدش و خیسش کرد بعد خودش سرشو فشار داد تو و با فشار من کامل رفت توش ...

واقعا داغ و تنگ بود، شروع کردم عقب جلو کردن، شکمم میخورد به تن نرمش، اونم دستاشو گذاشت رو زمین و بالاتنش آورد بالا و گفت حواست هست کانـــ ــدوم نداری دیگه؟

شپلق زدم کنار باســـ ــنش و گفتم مراقبم تو ریلکس باش
چند دقیقه‌ای داشتم توش عقب جلو میکردم، از صدام مشخص بود نزدیکه که آبـــ ــم بیاد و چون محکم نگرفته بودمش یهو رفت جلو و خوابید، کیـــ ــرم دراومد و چرخید
من: چیکار میکنییی؟
مینا: تو خری حالیت نیست میریزی توم
من: مامااااان
مینا: زهرمار برو بشورش بیا میخورمش
من: همینجوری بخور
سرشو چرخوند و گفت: عییی عمرا

میدونستم اصرار بی فایدس، بدو بدو رفتم تو دستشویی شستمش و برگشتم، هنوز رو فرش همونجوری نشسته بود، به مبل اشاره کرد که بشینم ...
نشستم و اومد سمتم دستاشو گذاشت رو رونم و مظلومانه با چشای خمار نگاهم کرد و گفت: ولی خیلی بدی قرارمون این نبودا

با خنده گفتم بخور از دهن افتاد ...

🌵 @WMLand




💥 پارت ۲۷۳
دلم خنک شد، هم حالش جا اومد که یهویی هرجایی رو گاز نگیره هم اینکه واقعا لذت‌بخش‌ بود، لرزشش زیر دستم حس میکردم، صداش هم که از هر سمفونی زیباتر بود

تقریبا شیشمی و هفتمین زدن بودم که شدتش کمتر کردم، آروم‌تر میزدم و قبل از اینکه دستم بلند کنم یکی فشارش میدادم و تکونش میدادم و دوباره میزدم
من: گاز میگیری دیگه؟
مظلومانه میگفت: نه، نزن، ولم کن

اینکه تسلیمم شده بود خیلی باحال بود، با دست چپ محکم گرفته بودمش نمیتونست خیلی تکون بخوره ولی خودش هم هیچ تلاشی نمیکرد که فرار کنه، بدنش شل گرفته بود و فقط خواهش میکرد، تنها فشاری که می‌اورد موقع زدن، باســـ ــنش منقبض میکرد و جلوش به جلوم فشار میداد که اونم خودش ی چیز جدید بود

مینا: پوریا بخدا کبود شد تروخدا
من: وایسا تا ببینم، ولی بخدا اگه بخوای تکون بخوری من میدونم و تو

هیچی نگفت منم یکم بالاتنش هول دادم کنار و نیم‌خیز شدم، لبه شلوار و شـــ ــورتش کشیدم بالا، یکم سرخ بود ولی زاویه‌ دیدم خوب نبود، کامل نشستم و جابجاش کردم، حالا قسمت بیکینی‌ش رو پام بود و کونش مقابل صورتم

لبه شلوار شـــ ــورتش گرفتم که بکشم پایین ولی دستاشو اورد عقب و شلوارش گرفت و گفت نه نکن
یبار دیگه محکم زدم رو باســـ ــنش و گفتم آروم!
شلوارش ول کرد و دستش همونجا کنار بدنش شل گرفت

کامل تا وسط رون کشیدم پایین ...
انصافا سرخ شده بود ولی کبود نه، دستمو گذاشتم روش و آروم آروم ماساژ دادم اونم ساکت و آروم خوابیده بود و چیزی نمیگفت

یکم که این دوتا گوگولی رو مالیدم بدجور حشـــ ــری شده بودم، دستم بردم زیرش و شروع کردم مالیدن کبـــ ــصش، خواست اعتراض کنه گفت پوریا
من: هیس حرف نباشه

آروم خودم از زیرش کشیدم بیرون و اونم به شکم رو زمین خوابیده بود، رفتم پایین‌تر و کامل شـــ ــورت و شلوارش دراوردم
مینا: وای نه ...
خواست بچرخه ولی دستمو گذاشتم رو باســـ ــنش گفتم تکون نخور همیجوری بخواب
مینا: اگه بابات بیاد چی؟

🌵 @WMLand




💥 پارت ۲۷۲
دستام که رو پاش بود گرفت و گذاشت کنار، منم دستامو موازی شونه‌م باز کردم و چشامو بستم ...
ی حس محشری بود، با اینکه دوتامون لباس تنمون بود بجز تاپ مامان ولی وزن ی آدم که بینهایت نرم بود رو پایین تنم بود، بغل روناش که چسبیده بود به پهلوهام و حرکت ســـ ــکسی انگشتاش رو سیـنه‌م آدمو میبرد تو خلسه ...

ولی خب سلطان ضدحال‌های نامنظم شروع کرد سـینه‌مو چنگ گرفتن و فشار دادن، اولش سعی کردم توجه نکنم ولی دیگه نوک سـینه‌م از رو لباس پیدا کرده بود میکشیدشون بالا

چشامو باز کردم و چند بار زدم رو دستش و گفتم: آروم بشین بچه نکن
از اینکه بچه خطابش کرده بودم داشت بدتر میکرد
مچ دستاشو گرفتم بلند کردم و نمیذاشتم به تنم بخوره، قشنگ حرصش گرفته بود

مینا: ول کن دستامو
من: نمیشه اذیت کردی باید تنبیه بشی
مینا: پوریا جرت میدما درس حرف بزن

داشتم با حرکت‌های کوچیک کوچیکه باســـ ــنش رو جلوم لذت میبردم که دوباره وحشی بازی دراورد، مجبور شدم بگیرم بکشمش سمت خودم، وقتی خوابید روم محکم گرفتمش که انقد تکون نخوره، پاهامم انداختم رو پاش که پاهامون تو هم قفل بشه ...

سـینه‌ش چسبیده بود رو سیـنه‌م و فقط ی تیشرت نازک من بینمون بود
مینا: ولم کن خفه شدم
سرش کنار سرم بود، موهاش بوسیدم و گفتم آروم باش ولت میکنم
با دست چپ محکم گرفته بودمش و با دست راستم یکم کمرشو مالیدم اونم کم کم آروم شد، دستم بردم پایین‌تر که باســـ ــنشم ماساژ بدم که یهو قسمت ترقوه و شونم‌ گاز گرفت ...
واقعا ناجوانمردانه محکم گاز گرفت قشنگ به معنای واقعی کلمه دل جیگرم اومد تو دهنم، دستم بردم بالا و شالاپ شالاپ میزدم رو باســـ ــنش و میگفتم ول کن

سومی رو که زدم دندوناشو رد کرد، حالا اون میگفت آخ نزن چون واقعا داشتم محکم میزدم

🌵 @WMLand




💥 پارت ۲۷۱
ظاهرا توفیق دراوردن لباس با خودم بود، تاپش کشیدم بالا تا زیر سیـنه‌ش ولی چون تنگ بود گفتم یکم بیا بالا

بالاتنشو بالاتر آورد، وقتی از رو سیـنه‌ش رد شد دیدم سوتینم داره، پاشدم کنارش ایستادم و کمکش کردم کامل نشست، از پشت بند سـوتین باز کردم و پوستش انداختم رو زمین و بعد تاپو گرفتم کامل دراوردم

درحالی که بالاتنش لخـــ ــت بود و دستش رو سـینه‌ش بود گفت: چخبرته همه رو درمیاری؟
من: میخوام تو دست پا نباشه بخواب دو دقیقه‌ای تمومه

تالاپی خوابید و سینه‌های سفت و خوش فرمش مثل ژله رو تنش تکون خورد و بالا پایین شد، به سختی از دیدن این صحنه لبخندمو جمع کردم، نشستم کنارش و دفترم گذاشتم رو پام و خطکش برداشتم ...

خم شدم سمتش و خطکش گذاشتم رو هلال دایره سمت راستی و با دقت قطرش اندازه گرفتم
خودکار برداشتم و کنار دایره نوشتم سه و نیم

ی دایره دیگه با فاصله کشیدم و اون یکی رو هم اندازه گرفتم، پوکر فیس نگاهم میکرد و ساکت بود منم با ی گارد مهندسی داشتم الکی هی اندازه میگرفتم و ثبت میکردم، یکم که گذشت گفت الان خوشحالی؟
من: واسه چی؟
مینا: ی بهونه مسخره اوردی و داری بهم ور میری؟

بدون اینکه چیزی بگم بهش نگاه کردم و نیپلش گرفتم چرخوندم
مینا: آخ چیکار میکنی؟
من: دارم صداتو کم میکنم مزاحم کارم نشی

با لبخند گفت اینجوری؟
من: آره تازه دوتاشو فشار بدم اسکرین‌شات میگیری
تا دوتا انگشتامو گذاشتم رو نیپلاش و فشار دادم یهو بلند شد نشست اومد سمتم، هولم که داد تعادلم از دست دادم و افتادم رو فرش، مثل پلنگ پرید روم و با دست از چپ و راست بهم سیلی میزد و میگفت چرا انقد اذیت میکنی مگه من مسخره توام ...

البته که جدی و محکم نمیزد چون هر دوتامون داشتیم میخندیدیم، خلاصه یکم که زد آروم‌تر شد رو شکمم نشسته بود، دستم بردم بالا شلپ زدم به سـینه‌ی لخـــ ــتش، باحال بود تا حالا به ممـــ ــه سیلی نزده بودم ولی وقتی رفت عقب‌تر که دوباره نزنم صاف نشست رو کیـــ ــرم و خیلی باحال‌تر هم شد ...

به محض اینکه یهویی نشست روش ناخوادگاه ی آه گفتم، فکر کرد اذیت شدم گفت آخ ببخشید خواست بلند شه ولی سریع دستم گذاشتم رو رون پاش و گفتم نه بمون
مینا: چرا؟!
من: بمون دیگه خوبه دوس دارم
خندش گرفت و گفت بیشعورو ببینا همش در حال سواستفادس ...

🌵 @WMLand




💥 پارت ۲۷۰
بعد از ناهار بابا زود رفت بیرون که بره پیش عمو، منم از صبح داشتم فکر میکردم که چه خاکی باید تو سرم بریزم، حوالی ساعت دو نیم بود که دفتر خودکار و خطکش برداشتم رفتم پیش مامان ...

رو کاناپه دراز کشیده بود و با گوشیش مشغول بود، رفتم کنارش لبه‌ی کاناپه نشستم و درحالی که نیشم باز بود گفتم سلام!
ی لحظه گوشیش کنار برد و با تعجب نگاهم کرد و بدون اینکه چیزی بگه باز برگشت تو گوشیش ...

به پهلوی سمت باســـ ــنش تکیه دادم ‌و دفترم باز کردم و ی دایره کشیدم
مینا: جا قحطه نشستی ور دل من؟
من: واسه دانشگاه باید ی کار انجام بدم نیاز به کمکت دارم
بدون اینکه نگاهم کنه بی‌حوصله گفت چیکار؟

دایره تو دفترمو نشون دادم و گفتم نیاز به ی دایره دارم که ابعاد واقعی ثبت کنم

مینا: ها؟ دایره؟
به دفترم نگاه کرد و ادامه داد: برو از تو آشپزخونه ی لیوان بردار اندازه بگیر
من: مامااان! سرکلاس استاد در مورد سلامت سینه و ابعاد هلال دورش گفت لیوان چیه! (دانشجوی پزشکیم)
گوشیش گذاشت رو شکمش و دستش گذاشت رو سینه سمت چپش و گفت: مسخره بازی جدیدته؟
من: تحقیقات علمیه واسه دانشگاه میخوام
مینا: بعد میخوای بگی از مامانمو اندازه گرفتم؟ نمیخندن بهت؟
من: چیکار دارم بگم از کیه! اصن شاید نشون استادم ندادم

یکم مکث کرد و گفت استاد زنه یا مرد؟
تا گفتم مرد گفت پس بگو خودش بیاد اندازه بگیره و گوشیش برداشت

زدم رو شکمش و گفتم گوه میخوره اون تو رو ببینه
لبخند زد و گفت: همینی که هست من به انترن جماعت چیزی نشون نمیدم برو با استادت بیا
یکم مکث کرد و گفت استادت خوشتیپ دیگه آره؟

قشنگ قاطی کردم در حالی که آروم داشتم بهش مشت میزدم
شروع کردم به توضیح دادن که میخوام چیکار کنم و اندازه چی رو میخوام بگیرم، یکم که گذشت گفت: باشه بابا کبودم کردی کم ور بزن زود اندازتو بگیر برو
من: خب پس تاپت بده بالا
مینا: تحقیقاته مسخره‌ی توعه به منچه

🌵 @WMLand




🍒 @WMLand : پشتیبان
💬 @WMvote : گروه چت

🚀 @WMlist : فهرست و دسترسی سریع

🌵 @WesternMidnight : کانال اصلی


💥 پارت ۲۶۹
رفتم دستشویی و بعد رفتم سرمیز صبحونه، موقع صبحونه خوردن بابا انگاری یکم عذاب وجدان گرفته بود، مهربون شده بود و هی سوالای الکی ازم میپرسید و شوخی میکرد
بعد از صبحونه بابا پاشد رفت تو اتاق و بعدم رفت دوش بگیره، مامان هم بدون اینکه حرفی بزنیم میزو جمع کرد و مثل همیشه مشغول شستن ظرفا شد

پشتش سمت من بود، ی تاپ تنش بود با ی شلوارک یکم گشاده نازک، یاد دیشب افتادم که این تن ســـ ــکسی لخـــ ــت زیرم بود، پاشدم رفتم سمتش و از پشت چسبیدم بهش و دستم دور شیکمش حلقه کردم، نرمی باســـ ــنش که چسبید به جلوم خیلی خوب بود، لبمو چسبوندم به گردنش و گفتم عشق من چطوره؟

سرشو یکم به پهلو خم کرد و با خنده گفت: خوبم، نکن

دست راستم بردم پایین‌تر و انگشتامو فشار دادم زیر شلوارش، یهویی سریع انجامش دادم و تا به خودش اومد انگشتام رسیده بود رو کبـــ ــصش، خیلی گوگولی و نرم بود تا انگشتامو روش حرکت دادم خودشو تکون داد و گفت نکن میگممممم

همونجوری که دستاش خیس بود مچ دستمو گرفت کشید بیرون و با آرنج زد به بازوم و رفت کنار

قیافه‌ش ناراحت و عصبانی بود
مینا: مگه داری دست تو جیبم میکنی کثافط!
با خنده گفتم مال خودمه به تو چه
مینا: گوه خوردی که مال توعه مثل اینکه امروز واقعا دلت کتک میخواد منم باید بزنمت؟
من: آخه دیشب ...

پرید تو حرفم و گفت دیشب چییییی؟
من: مگه خوش نگذروندیم؟
مینا: نخیر، انقد بهم کرم ریختی جوگیر شدم اونجوری شد دیگم درموردش حرف نزن!
من: آخه مامان!
مینا: ای مـــ ــرگ، میخواستی به آرزوت برسی رسیدی دیگه چی از جونم میخوای!

آروم چرخیدم سمت کابینت و در حالی که دستامو کنارم شل گرفته بودم گفتم: اصنم آرزوم نبود و پیشونیم چسبوندم به کابینت

بدجور حالم گرفت، احساس میکردم دوباره برگشتم سرخونه اول!
داشتم ناامیدانه به این وضعیت کیـــ ــری فکر میکردم و اونم واسه خودش غرغر میکرد

یکم که گذشت گفت: برو جلو چشام نباش نبینمت
برگشتم و گوش از دست درازتر رفتم سمت اتاقم و گذشت تا بعدظهر ...

پ.ن
۱. درمورد صمیمت منو و بابام یکم تو پارت هشتاد یک و صد پنجاه نه گفتم اگه نخوندیت بخونیدش
۲. پارت بعدی همین چند روز آینده منتشر میشه ...

🌵 @WMLand




💥 پارت ۲۶۸
تا خواستم واسه مامان توضیح بدم و گفتم من خواب بودم ...
یهو با یک ضربه به دست بابا کوشته شدم! چنان با پاشنه پاش گذاشت تو پهلوم که کلیه‌م درجا از کار افتاد و گفت بلند شو ببینم کون لخـــ ــت خوابیده حرفم میزنه تو چرا لخـــ ــتی اصن!

در حالی که دستم جلوم بود له و داغون بلند شدم و کج کج رفتم اونور تخت، حوله رو برداشتم و درحالی که صدامم درست حسابی درنمی‌اومد وقتی میپوشیدمش گفتم: دیشب که از حموم اومدم آخ خسته بودم با حوله خوابیدم تو خواب احتمالا درش اوردم واسه همین لخـــ ــتم

بابا عصبانی پاشد و گفت به هر حال ریدی تو اول صبحمون، بعدم اشاره کرد به مامان و گفت بریم، لحظه آخر که از اتاق داشت میرفت بیرون با کمی خنده گفت: باز خوبه دیشب حموم بوده تمیز بود
بابا رفت بیرون و مامان اومد کنارم و گفت سالمی چیزیت نشد؟
دستم بردم لای موهام و گفتم خوبم ممنون میشه بری بیرون؟
مینا: باش

اتاق که خالی شد نشستم لبه‌ی تخت ...
من: هوووف
هنوز تو شوک بودم، خودمو شل گرفتم و تلپ خوابیدم رو تخت و دستامو باز کردم، فشارم که برگشت رو حالت نرمال یاد اتفاقات دیشب افتادم و تازه فهمیدم واقعا مامان خوبی دارم! بعد اون همه اتفاق و حتی فرو کردن توش ی سیلی بهم نزد بعد بابام ی لحظه کیـــ ــر و تخمام خورد به صورتش ببین چه کولی بازی دراورد! واقعا خانما الرحمن الرحیم‌تر هستن ...

تو همین فکرا بودم که دیدم بابا داره صدام میزنه
پیمان: پوریا پوریااااااا
من: بلههه
پیمان: بیا صبحونه
من: باشه

حال ادامه دادن نداشتم، صادقانه
یکم که گذشت دید نرفتم بلند گفت: میای یا بیام دوباره؟
من: هووووف، میام لباسمو عوض کنم میام

از جام پاشدم و اول در اتاق بستم و دوباره حوله رو از تنم دراوردم که لباس بپوشم، شـــ ــورتم برداشتم پوشیدم و بعد شلوارمو برداشتم و بعد ی تیشرت تنم کردم، چیه انتظار داشتی الان یکی در اتاقو باز کنه بیاد تو؟ نه عامو مگه پـــ ــورن هابه منم ی آدم معمولیم مثل خودتون ...

خلاصه از اتاق اومدم بیرون و داشتم میرفتم سمت دستشویی ولی تا بابا چشمش بهم افتاد گفت بیا اینجا ببینم

همونجا هنگ کردم، ایستادم و درحالی که با انگشت اشاره به دستشویی اشاره میکردم فقط یک کلمه گفتم: جیش!

از بس شروع زیبایی داشتیم حتی کلمه دستشویی برم بعد میرسم خدمتتون به ذهنم نرسید
جفتشون خندیدن و بابا گفت باشه برو ...

🌵 @WMLand




💥 پارت ۲۶۷
اگه امروز صبح میتونستم صحنه‌ی بیدار شدن خودم ببینم مطمئنن از خنده میترکیدم ولی خب متاسفانه اونی که بیدار شد خودم بودم و اصلا هم خنده دار نبود!

در حالی که شب گذشته ترکونده بودم و چندین ساعت در سکسی‌ترین حالت ممکن گذرونده بودم خسته و کوفته مثل ی بوفالوی از جنگ برگشته تخت خوابم برد و نفهمدم کی صبح شد تا اینکه با ویبر و آلارم گوشیم از خواب پریدم

البته پریدن که چه عرض کنم، گوشیم دقیقا زیر سینه‌م ویبر زد و فکر کردم سوسکه، مثل فنر پرت شدم سمت دیوار، تازه عمق کثافت ماجرا اینجا بود که پام گیر کرد به ی چیزی و افتادم زمین، هنوز واسم قابل درک نبود که من چیم کیم کجام که دیدم زیر بار مشت لگد دارم کتک میخورم

در عرض چند ثانیه اتاق ساکتم به میدون جنگ تبدیل شده بود، من داد میزدم آخ نزن نززززن چی شدهههه؟
بابا داد میزد کره‌خر احمق این چه وضعه بیدار شدنه اه اه اه و بهم مشت میزد

البته شایدم حق داشت، طفلک آروم اومده بود کنار تختم نشسته بود کیف زیر تختمو برداره منم مثل گوسفند از خواب بیدار شده بودم اول که پامو گذاشتم رو پاش بعدم که افتادم تخمام چسبیده بود به صورتش و حالش بهم خورده بود و به قول خودش داشت آدمم میکرد

به هر حال با داد فریاد ما، مامان هم هراسون دوید اومد تو اتاق که ببینه چی شده!

لحظه‌ای که مامان وارد شد من رو زمین خوابیده دوتا دستام رو کیـــ ــرم، بابا شالاپ شالاپ در حال زدن رو تن عریان بدبخت من، مامان با تعجب و وحشت داد میزنه چی شدههههه؟

از جذبه‌ی فریاد مامان زمان ایستاد! ی لحظه اتاق ساکت شد، بابا دستش تو هوا همزمان به مامان نگاه کردیم و من مظلومانه با همون حالت خواب خوابی گفتم: مامان نجاتم بده

مامان همونجوری متحیر به بابا نگاه کرد و گفت: داری به بچه تجـــ ــاوز میکنی!؟
بابا دستش که تو هوا بود چسبوند رو چشاش و محکم فشار داد و دستش کشید پایین، قشنگ صورتش کش اومد و بعد با حرص گفت منه بدبخت داشتم دنبال این کیف وامونده میگشتم، این مثل گاو بلند شده چیزشو داره هول میده تو حلقمون!

مامان که هنوز نتونسته بود آنالیز کنه چه اتفاقی افتاده گفت: ها!؟

🌵 @WMLand

20 last posts shown.

3 547

subscribers
Channel statistics