من خیلی آرومآروم غذا میخورم. قبلاً که از خونوادم حساب میبردم، سعی میکردم تو مهمونیهاشون سریعتر غذا بخورم، خیلی وقتا استرس میگرفتم و اصلاً نمیفهمیدم چی خوردم. جدی اصلا طعم غذا رو متوجه نمیشدم از استرس این که با بقیه هماهنگ باشم و سفره معطل من نشه، مامانم غر نزنه، بابام عصبانی نشه و و و ...
ولی الان که دیگه تره هم براشون خورد نمیکنم، تو مهمونیهاشون خیلی ریلکس غذامو میخورم، سفره رو معطل میکنم و گوشم بدهکار هیچی نیست. مُردم بسکه بهزور خودمو با قوانین شخمیشون وفق دادم و همچنان هم ازم طلبکار بودن.
ولی الان که دیگه تره هم براشون خورد نمیکنم، تو مهمونیهاشون خیلی ریلکس غذامو میخورم، سفره رو معطل میکنم و گوشم بدهکار هیچی نیست. مُردم بسکه بهزور خودمو با قوانین شخمیشون وفق دادم و همچنان هم ازم طلبکار بودن.