آن قَدر از خواهشِ دل سوختم
تا چنین بیخواهشی آموختم
هر چه با من بود و از من بود نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی ست
پاره پاره از تنِ خود میبُرم
آبی از خونِ دلِ خود میخورم
من درین بازی چه بردم؟ باختم
داشتم لعلِ دلی، انداختم
تا چنین بیخواهشی آموختم
هر چه با من بود و از من بود نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی ست
پاره پاره از تنِ خود میبُرم
آبی از خونِ دلِ خود میخورم
من درین بازی چه بردم؟ باختم
داشتم لعلِ دلی، انداختم
هوشنگ ابتهاج
#چامه