و بدون این که حرف دیگری بزند داخل رفت و در را بست! نگاه گیجی به در بسته انداختم و قدمی جلو رفتم. حتما اشتباهی شده وگرنه چرا کسی باید من را سر کار... ناگهان نفسم بند آمد و راهرو دور سرم چرخید! دکمه ی آسانسور را زدم و سریع سوار شدم. نه این امکان نداشت! محال بود نیما این کار را با من کرده باشد!