- یه تکه کوچک از دستت
در زلال یک شب نیمه مهتابی
چه جادوها که نمیکند.
در قواره این دنیا نبودم که تو را آرزو کنم.
هرچه خواستم از من گریخت
همچو بلوط چسبیده به گلویم.
بغضی درون من بغض میکند
و میترکد،
تو گویی تصادف اندیشه و قلب من به یکباره تو را فریاد میزند،
و من این تشنج نگران از تنهایی را میلرزم.
نوای دور
در چشم انداز کور
مرا به خواب میبرد
شاید در اینجا، تنها نباشم. -
در زلال یک شب نیمه مهتابی
چه جادوها که نمیکند.
در قواره این دنیا نبودم که تو را آرزو کنم.
هرچه خواستم از من گریخت
همچو بلوط چسبیده به گلویم.
بغضی درون من بغض میکند
و میترکد،
تو گویی تصادف اندیشه و قلب من به یکباره تو را فریاد میزند،
و من این تشنج نگران از تنهایی را میلرزم.
نوای دور
در چشم انداز کور
مرا به خواب میبرد
شاید در اینجا، تنها نباشم. -