📝📝📝ملاقاتی دیگر
✍🏻فخرالسادات محتشمیپور
✅بچهها آمدهاند که پدر را ببینند.
مثل ملاقاتهای قبلی در این سالها. آری روزهای هجران، ماهها شد و ماهها رسید به سالها!
خدمتگزاران صادق و پاکدست ملت توسط خائنین به شعارها و آرمانهای ملت به اسارت گرفته میشوند و روزها به ماهها و سالها میرسد. و ما شاهد گذران پرشتاب عمریم.
✅امروز سهشنبه آخرین روز بهمن، بعد از یک روز برفی، هوا آفتابی است و بواقع به هوای بهاری میماند.
شاید هوای دیدار یار بوی بهار را برایمان به ارمغان آورده است؟!
✅مثل ملاقاتهای قبلی پذیرش میشویم و بازدید میشویم وبه سالن ملاقات میرویم.
همسرجان با تأخیر میآید. میگوید ببخشید ماشین دیر آمد. فاطمه که به خاطر کسالتش کم حرف شده تا چشمش به پدر میافتد، به حرف میآید. اما بیحالی او از چشمان تیزبین بابا دور نمیماند در اولین تماس تلفنی حالش را میپرسد. میگویم خوب است نگران نباش. شما مراقب خودت باشد. مراقب روح وجسم و جانت♥️
✅دوشنبه قرار بود برای چکاپ اعزام به مرکز قلب داشته باشد. دکتر مهربان سراغش را گرفت، اعزام صورت نگرفته بود. میگویم لطفا پیگیر باش. مشکل قلبی را نباید شوخی گرفت. باز هم مثل همیشه میخندد و میگوید من ورزشکارم. مرا دست کم نگیر!
برایش «لاحول ولاقوة الابالله» میخوانم.
✅مثل همیشه برایمان خوراکی آورده بخشی از سهمیه میوهاش را و چای و کمی تنقلات که دلمان نمیآید بخوریم. مثل همیشه تعارف میکند به ما و به داماد عزیز🌹
✅مثل بقیه ملاقاتها با بقیه زندانیها و خانوادههایشان حال و احوال میکند. وکلایی هم که برای دیدار موکلینشان آمدهاند سلام و احترام می کنند ومأموران.
✅فاطمه از ترافیک وآلودگی پایتخت کلافهاست. پدرش میگوید دیگر به تهران نیایید، دیدار بعدیمان میشود بعد از عید.
✅من قبل از این که دخترک فرصت تمرکز پیدا کند، نگاه تندی به همسرجان میاندازم که متوجه شرایطش کنم. مرانگاه میکند وانگار از روی کاغذ میخواند؛
اگر مرخصی درکار بود میآیم پیشتان.
✅چشمان برزخی من در این مکان که تازگیها دیوارش توسط زندانی نقاش، منقش به تابلویی زیبا گشته است، باز میشود:
این اگرها که امروز روح و روان ما را می آزارد، فردا روز تبدیل میشود به ریسمانی که بر دست و پای ظالم بسته میشود.
و اسارت معنای واقعی خود را آن روز پیدا میکند.
روزی که دیگر از بند حبس و حصر خوبان اثری نیست🙏
#رفعحصر_مطالبه_ملی
#زندانیهایسیاسیراآزادکنید
#نه_به_زندان
@MostafaTajzadeh
✍🏻فخرالسادات محتشمیپور
✅بچهها آمدهاند که پدر را ببینند.
مثل ملاقاتهای قبلی در این سالها. آری روزهای هجران، ماهها شد و ماهها رسید به سالها!
خدمتگزاران صادق و پاکدست ملت توسط خائنین به شعارها و آرمانهای ملت به اسارت گرفته میشوند و روزها به ماهها و سالها میرسد. و ما شاهد گذران پرشتاب عمریم.
✅امروز سهشنبه آخرین روز بهمن، بعد از یک روز برفی، هوا آفتابی است و بواقع به هوای بهاری میماند.
شاید هوای دیدار یار بوی بهار را برایمان به ارمغان آورده است؟!
✅مثل ملاقاتهای قبلی پذیرش میشویم و بازدید میشویم وبه سالن ملاقات میرویم.
همسرجان با تأخیر میآید. میگوید ببخشید ماشین دیر آمد. فاطمه که به خاطر کسالتش کم حرف شده تا چشمش به پدر میافتد، به حرف میآید. اما بیحالی او از چشمان تیزبین بابا دور نمیماند در اولین تماس تلفنی حالش را میپرسد. میگویم خوب است نگران نباش. شما مراقب خودت باشد. مراقب روح وجسم و جانت♥️
✅دوشنبه قرار بود برای چکاپ اعزام به مرکز قلب داشته باشد. دکتر مهربان سراغش را گرفت، اعزام صورت نگرفته بود. میگویم لطفا پیگیر باش. مشکل قلبی را نباید شوخی گرفت. باز هم مثل همیشه میخندد و میگوید من ورزشکارم. مرا دست کم نگیر!
برایش «لاحول ولاقوة الابالله» میخوانم.
✅مثل همیشه برایمان خوراکی آورده بخشی از سهمیه میوهاش را و چای و کمی تنقلات که دلمان نمیآید بخوریم. مثل همیشه تعارف میکند به ما و به داماد عزیز🌹
✅مثل بقیه ملاقاتها با بقیه زندانیها و خانوادههایشان حال و احوال میکند. وکلایی هم که برای دیدار موکلینشان آمدهاند سلام و احترام می کنند ومأموران.
✅فاطمه از ترافیک وآلودگی پایتخت کلافهاست. پدرش میگوید دیگر به تهران نیایید، دیدار بعدیمان میشود بعد از عید.
✅من قبل از این که دخترک فرصت تمرکز پیدا کند، نگاه تندی به همسرجان میاندازم که متوجه شرایطش کنم. مرانگاه میکند وانگار از روی کاغذ میخواند؛
اگر مرخصی درکار بود میآیم پیشتان.
✅چشمان برزخی من در این مکان که تازگیها دیوارش توسط زندانی نقاش، منقش به تابلویی زیبا گشته است، باز میشود:
این اگرها که امروز روح و روان ما را می آزارد، فردا روز تبدیل میشود به ریسمانی که بر دست و پای ظالم بسته میشود.
و اسارت معنای واقعی خود را آن روز پیدا میکند.
روزی که دیگر از بند حبس و حصر خوبان اثری نیست🙏
#رفعحصر_مطالبه_ملی
#زندانیهایسیاسیراآزادکنید
#نه_به_زندان
@MostafaTajzadeh