🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - قصه خلیفه که در کَرَم در زمان خود از حاتمِ طایی گذشته بود و نظیرِ خود نداشت
قسمت قبلی
(2334) گر نبودی دامِ او افسونِ مار
کی فــــسونِ مــــار را گشتی شکار؟
اگر افسون مار برای آن افسونگر، دام و بند نبود، کی افسونگر، شکار و گرفتار افسون مار می شد و آن مار چگونه میتوانست او را به خودش مشغول سازد؟
(2335) مردِ افسونگر، ز حرص و کسب و کار
در نـــــیابد آن زمـــــان، افـــــسونِ مـــــار
مرد افسونگر (مارگیر) از شدّت آزمندی و کار و کسب، آن موقع، افسون مار را بر خودش نمی فهمد.
(2336) مار گوید: ای فسونگر هین و هین
آنِ خـــــود دیـــــدی؟ فـــــسونِ من ببين
مار میگوید: ای افسونگر، بدان و آگاه باش که نتیجه افسون خود را دیدی، اینک افسون مرا نیز ببین.
(2337) تو به نامِ حق، فریبی مر مرا
تا کُنی رُســـــوایِ شـــــور و شر مرا
تو با نام و عنوان شریف حق تعالی مرا فریب میدهی تا مرا رسوای شور و شرکنی، یعنی خلاصه مرا وسیله ای میسازی برای جلب دیگر ساده لوحان. پس من در واقع به خاطر حق و حقیقت مطیع تو شدم نه به خاطر خودِ تو.
(2338) نامِ حقّم بست، نَی آن رایِ تو
نامِ حـــــق را دام کـــــردی، وای تو
ای پیر ریاکار و ای قطب دغلکار، بدان که تنها این نام شریف حق تعالی است که مرا تسلیم و منقاد تو کرده نه رأی تو، زیرا تو زبون تر از این هستی که من تسلیم تو باشم. تو نام شریف حق را وسیله ای کردی برای شکار کردن من پس وای بر احوال تو که حق را وسیله رسیدن به باطل میکنی.
(2339) نامِ حق بستانَد از تو دادِ من
من به نامِ حـــــق سپردم جان و تن
نام شریف حق تعالی، دادِ مرا از تو می گیرد، که من جان و کالبدم را به نام شریف حق، تسلیم تو کرده ام.
(2340) یا به زخمِ من رگِ جانت بُرَد
یا تو را چــــون من به زنـــدانی بَرَد
یا با زخم من، رگ عمرت را می بُرد یا آنکه همانند من به زندانت گرفتار می سازد.
(2341) زن ازین گونه خشن گفتارها
خواند بر شُـــــویِ جوان، طومارها
زن اعرابی به درازیِ طومارها از این سخنان خشن و ناهموار برای همسر خود خواند، خلاصه حرف های درشت و ناگواری بدو زد.
نصیحت کردنِ مرد، مرزن را که در فقیران به خواری منگر
و در کارِ حق به گمان کمال نگر و طعنه مزن بر فقر و در
فقیران به خیال و گمانِ بینوایی خویشتن
(2342) گفت: ای زن، تو زنی یا بوالْحَزَن؟
فقر، فـــــخرست و مـــــرا بر ســـــر مزن
آن مرد، خطاب به همسرش گفت: ای زن، تو واقعاً زنی یا مایه اندوه و غم؟ فقر برای من، فخر و مایه مباهات است و این قدر سرزنشم مکن.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - قصه خلیفه که در کَرَم در زمان خود از حاتمِ طایی گذشته بود و نظیرِ خود نداشت
قسمت قبلی
(2334) گر نبودی دامِ او افسونِ مار
کی فــــسونِ مــــار را گشتی شکار؟
اگر افسون مار برای آن افسونگر، دام و بند نبود، کی افسونگر، شکار و گرفتار افسون مار می شد و آن مار چگونه میتوانست او را به خودش مشغول سازد؟
(2335) مردِ افسونگر، ز حرص و کسب و کار
در نـــــیابد آن زمـــــان، افـــــسونِ مـــــار
مرد افسونگر (مارگیر) از شدّت آزمندی و کار و کسب، آن موقع، افسون مار را بر خودش نمی فهمد.
(2336) مار گوید: ای فسونگر هین و هین
آنِ خـــــود دیـــــدی؟ فـــــسونِ من ببين
مار میگوید: ای افسونگر، بدان و آگاه باش که نتیجه افسون خود را دیدی، اینک افسون مرا نیز ببین.
(2337) تو به نامِ حق، فریبی مر مرا
تا کُنی رُســـــوایِ شـــــور و شر مرا
تو با نام و عنوان شریف حق تعالی مرا فریب میدهی تا مرا رسوای شور و شرکنی، یعنی خلاصه مرا وسیله ای میسازی برای جلب دیگر ساده لوحان. پس من در واقع به خاطر حق و حقیقت مطیع تو شدم نه به خاطر خودِ تو.
(2338) نامِ حقّم بست، نَی آن رایِ تو
نامِ حـــــق را دام کـــــردی، وای تو
ای پیر ریاکار و ای قطب دغلکار، بدان که تنها این نام شریف حق تعالی است که مرا تسلیم و منقاد تو کرده نه رأی تو، زیرا تو زبون تر از این هستی که من تسلیم تو باشم. تو نام شریف حق را وسیله ای کردی برای شکار کردن من پس وای بر احوال تو که حق را وسیله رسیدن به باطل میکنی.
(2339) نامِ حق بستانَد از تو دادِ من
من به نامِ حـــــق سپردم جان و تن
نام شریف حق تعالی، دادِ مرا از تو می گیرد، که من جان و کالبدم را به نام شریف حق، تسلیم تو کرده ام.
(2340) یا به زخمِ من رگِ جانت بُرَد
یا تو را چــــون من به زنـــدانی بَرَد
یا با زخم من، رگ عمرت را می بُرد یا آنکه همانند من به زندانت گرفتار می سازد.
(2341) زن ازین گونه خشن گفتارها
خواند بر شُـــــویِ جوان، طومارها
زن اعرابی به درازیِ طومارها از این سخنان خشن و ناهموار برای همسر خود خواند، خلاصه حرف های درشت و ناگواری بدو زد.
نصیحت کردنِ مرد، مرزن را که در فقیران به خواری منگر
و در کارِ حق به گمان کمال نگر و طعنه مزن بر فقر و در
فقیران به خیال و گمانِ بینوایی خویشتن
(2342) گفت: ای زن، تو زنی یا بوالْحَزَن؟
فقر، فـــــخرست و مـــــرا بر ســـــر مزن
آن مرد، خطاب به همسرش گفت: ای زن، تو واقعاً زنی یا مایه اندوه و غم؟ فقر برای من، فخر و مایه مباهات است و این قدر سرزنشم مکن.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿