این جا
به نام نامیی رنج
بالا میآورم شادمانی و
آغوش میگشایم
بر هر چه زخمیست
آن سان که شقیقهام
شیهه می کشد
این جا،
این جا،
کنار من
صدای آینده میسوزد
و در حوالیی غربتم
پذیرش ازان گونهست
که سینه بگذرانم از پریشانیی ماه
و بنشینم میان نفسهای شکستهی آسمان
تا جهان بمیرد و
در برابرش
گریه سپر نشود
پلکِ کدام دقیقه آگاه میکند
چشمان مرا
از نخاع پوسیدهی عشق
تا دست به مژههاش بیاویزم و بمیرم
نگاه کن
در من فرشتهای
عصیان خویش را میدود
و بر شانههایم
نفسهای زمین
سنگین است.
آریا آریاپور
@Honare_Eterazi
به نام نامیی رنج
بالا میآورم شادمانی و
آغوش میگشایم
بر هر چه زخمیست
آن سان که شقیقهام
شیهه می کشد
این جا،
این جا،
کنار من
صدای آینده میسوزد
و در حوالیی غربتم
پذیرش ازان گونهست
که سینه بگذرانم از پریشانیی ماه
و بنشینم میان نفسهای شکستهی آسمان
تا جهان بمیرد و
در برابرش
گریه سپر نشود
پلکِ کدام دقیقه آگاه میکند
چشمان مرا
از نخاع پوسیدهی عشق
تا دست به مژههاش بیاویزم و بمیرم
نگاه کن
در من فرشتهای
عصیان خویش را میدود
و بر شانههایم
نفسهای زمین
سنگین است.
آریا آریاپور
@Honare_Eterazi