ادامه ...
اما حتی در روز بعد از ورودم متوجه شدم که اوضاع فرق دارد. اثـری از فضای استتوکی در آن جا نبـود. مـن بـه خـصوص از وضعیت "ز" متعجب شده بودم. وقتی اوایل سپتامبر به پترزبورگ رفتم "ز" سرشار از ذوق و شوق بود؛ پیوسته مرا ترغیب می کرد که در پترزبورگ نمانم، مبادا که بیرون آمدن از آن سخت شود.
و روز بعد از ورود من به اوچ دره، شنیدم که ز. می خواست به پترزبورگ بازگردد.
"برای چه می خواهد به آن جا برود؟ کارش را که رها کرده، می خواهـد چه کار کند؟"
دکتر اس. در این باره گفت: "نمی دانم. گورجیف از او راضی نیست و می گوید بهتر است برود. هر کاری کردم خود "ز" حرفی در ایـن بـاره نمی زد. روشن بود که دلش نمی خواست توضیحی در این زمینه بدهـد، فقط می گفت می خواهد برود.
به تدریج با سؤال از دیگران متوجه شدم که اتفاق غریبی افتاده. دعـوای احمقانه ای میان گورجیـف و چند لت Letts که همسایه ما بودند در می گیرد. ز. حضور داشته. گورجیف از حرفی که ز. زده بوده یا چیز دیگری خوشش نیامده و از آن روز رفتارش کاملا با ز. تغییر کرده و با او حرف نمی زده و در کل او را در وضعیتی گذاشته که مجبور شود تصمیم به رفتن بگیرد.
به گمان من این بلاهت ناب بود. از نظر من رفتن به پترزبورگ در آن زمان اوج حماقت بود. قحطی، وحشیگری و غارت در شهر حکم فرمایی می کرد. شکی نیست که در آن زمان ما هنوز نمی توانستیم تصور کنیم که دیگر پترزبورگ را نخواهیم دید. من می خواستم بهار به آن جا بروم.
ادامه دارد ...
آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 632 و 634
کانال گرجیف
@Gordjief
اما حتی در روز بعد از ورودم متوجه شدم که اوضاع فرق دارد. اثـری از فضای استتوکی در آن جا نبـود. مـن بـه خـصوص از وضعیت "ز" متعجب شده بودم. وقتی اوایل سپتامبر به پترزبورگ رفتم "ز" سرشار از ذوق و شوق بود؛ پیوسته مرا ترغیب می کرد که در پترزبورگ نمانم، مبادا که بیرون آمدن از آن سخت شود.
و روز بعد از ورود من به اوچ دره، شنیدم که ز. می خواست به پترزبورگ بازگردد.
"برای چه می خواهد به آن جا برود؟ کارش را که رها کرده، می خواهـد چه کار کند؟"
دکتر اس. در این باره گفت: "نمی دانم. گورجیف از او راضی نیست و می گوید بهتر است برود. هر کاری کردم خود "ز" حرفی در ایـن بـاره نمی زد. روشن بود که دلش نمی خواست توضیحی در این زمینه بدهـد، فقط می گفت می خواهد برود.
به تدریج با سؤال از دیگران متوجه شدم که اتفاق غریبی افتاده. دعـوای احمقانه ای میان گورجیـف و چند لت Letts که همسایه ما بودند در می گیرد. ز. حضور داشته. گورجیف از حرفی که ز. زده بوده یا چیز دیگری خوشش نیامده و از آن روز رفتارش کاملا با ز. تغییر کرده و با او حرف نمی زده و در کل او را در وضعیتی گذاشته که مجبور شود تصمیم به رفتن بگیرد.
به گمان من این بلاهت ناب بود. از نظر من رفتن به پترزبورگ در آن زمان اوج حماقت بود. قحطی، وحشیگری و غارت در شهر حکم فرمایی می کرد. شکی نیست که در آن زمان ما هنوز نمی توانستیم تصور کنیم که دیگر پترزبورگ را نخواهیم دید. من می خواستم بهار به آن جا بروم.
ادامه دارد ...
آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 632 و 634
کانال گرجیف
@Gordjief