#ضحی
قسمت ۱۱۳ و ۱۱۴
_...مادرش طبیعتا نمیخواد بچه بمیره دنبال یه راه چاره ای میگرده ولی تصمیمی که در نهایت میگیره تصمیم واقعا عجیبیه!
بچه رو میزاره توی سبد و میندازه توی نیل!!
آخه کی اینکارو میکنه بچه رو دست آب بسپری مگه از دست فرعون دادن امنیتش بیشتره؟
کدوم مادری اینکارو میکنه؟
علتش اینه که خدا هم در تورات و هم در قرآن میفرماید من به مادر موسی این امر رو وحی کردم و بهش گفتم بچه رو بنداز توی آب و نگرانش هم نباش من مراقبشم!
و چه مراقبتی هم کرد ازش!
سبد بچه دقیقا از نهری از نیل که از تفرجگاه فرعون رد میشد عبور کرد و مامورهای امنیتی فرعون دیدن از آب گرفتنش آوردنش و فرعون دیدش
خب نمیتونست بفهمه این بچه بنی اسرائیلیه یا قبطی اما تصمیم میگیره بکشدش
ولی همسرش آسیه مانع میشه
میگه این بچه که آزاری نداره ما هم فرزندی نداریم بذار نگهش داریم خلاصه انقدر اصرار میکنه که فرعون بیخیال میشه و نگهش میداره
بزرگش میکنه اما برخلاف تربیتی که بهش میده آخرش میگه من یکتاپرستم!
حالا شما این رفتار رو چطور تحلیل میکنید؟
در جایگاه موسی
آخه چه کاریه خوشی زده زیر دلت بچه فرعونی دیگه از این بالاتر به کجا میخوای برسی؟!
اصلا وسط ارض مصر تو اون چند خدایی تو خونه فرعون یکتا پرستی رو از کجا آوردی! چجوری به ذهنت رسید؟
علی ای حال موسی بخاطر ابراز عقیده دیگه امنیت نداشت و مجبور شد از شهر فرار کنه و سالها به کوه پناهنده شد
اونجا با یه پیغمیر دیگه شعیب آشنا شد با دخترش ازدواج کرد و چهارده سال چوپانی میکرد
وقتی چهارده سال چوپانی که وعده کرده بود با شعیب تموم میشه با زن و بچه از اون روستا کوچ میکنن
شبانه از کنار کوه رد میشدن از دور یه نوری میبینه
میگه برم ببینم اگه آتیشه یه مشعل بگیرم و بیارم میره و اونجا پیغمبری بهش داده میشه
بعد از این اتفاق موسی برگشت به مصر و همراه برادرش هارون رفتن سراغ فرعون
هارون برادر موسی بود که سال زوج به دنیا اومده بود و توی مصر در بین بنی اسرائیل زندگی میکرد
موسی وقتی نبوت بهش داده میشه از خدا میخواد هارون رو هم پیامبر و وصیش قرار بده چون کمک بزرگی بود براش همراهیش میکرد خوب هم حرف میزد
خدا هم قبول میکنه
خلاصه این دو برادر رفتن به کاخ فرعون و بهش دین رو عرضه کردن
واضحه که فرعون نپذیرفت
و میخواست دستور بده دستگیرشون کنن چون موسی از مصر فراری بود و در مسیر فرار هم یک قبطی رو تصادفا کشته بود
_چرا؟ مگه پیغمبرا هم گناه میکنن؟
_گفتم که تصادفی بوده نه عمدی اون قبطی داشته طبق معمول به یه بنی اسرائیلی زور میگفته موسی میره جلو میخواد جلوی این زورگوییش رو بگیره توی درگیری طرف کشته میشه ضمنا اون زمان موسی هنوز پیغمبر نبوده! 14 سال بعد در کوه طور به پیامبری میرسه
خلاصه اینکه یکی از دلایلی که موسی بر حقانیت خودش برای فرعون میاره میگه من دررفته بودم یه حکم قتل هم گردنم بود میدونستم اگر برگردم محاکمه و مجازات میشم ولی برگشتم؛
چون دستور داشتم که این پیام رو به تو برسونم این جز دلیل حقانیت من چی میتونه باشه!
اما واضحه کسی که تمام عمرش با تصور خدایی زندگی کرده هر دلیلی هم براش بیاری نمیتونه خدای دیگه ای رو بپذیره
ولی اتفاقی که اینجا می افته
اینه که وقتی موسی میگه پس اگر ایمان نمی آری بذار بنی اسرائیل رو با خودم از این شهر ببرم و باز قبول نمیکنه؛
موسی عصا رو میندازه و اژدها میره تا پای تخت فرعون و فرعون وحشت میکنه
اونقدر که روی تخت به خودش ادرار میکنه و خبرش مثل بمب میپیچه
طبیعتا اونهم دنبال بازیابی آبروی رفته شه برای همین یه میتینگ ترتیب میده و تمام ساحران درجه یک رو جمع میکنه چون خیال میکنه کار موسی سحره
و چون خودشون در سحر خبره بودن تمام ساحران زبده شون رو جمع میکنن تا توی یک روز خاص که همه اشراف و رجال بیان تماشا یه مسابقه برگزار بشه و به زعم خودش موسی رو ضایع کنه
و اون روز میرسه
کتایون با لبخندی از سر کلافگی حرفم رو قطع کرد:
_صبر کن نفس نمیکشی آدم سوال کنه!
همین عصا کجای این داستان رو عقل میتونه باور کنه آخه مگه شدنیه؟!
قشنگ معلومه افسانه ست ساخته ذهن بشره!
_قبلا هم گفتم علم مدام در حال رشد و دریافته هیچ وقت به نقطه شناخت ۱۰۰ درصد نمیرسه بنابراین همه چیز رو که ما با دانسته های روزمون نمیتونیم توجیه کنیم
ولی به طور مثال امروز نظریه تبدیل اشیا به هم توی مباحث فیزیک کوانتوم بررسی میشه و داره به نتایج خوبی هم میرسه
برای ما که باید باور این نوع اتفاقات راحتتر باشه وقتی انقدر وقایع عجیب علمی میبینیم که مردم اون زمانها ندیده بودن
قدرت خدا باور نشده وگرنه اینهمه کار عجیب همین الان از انسان برمیاد!
الان توی آزمایشگاه های ما کارایی میکنن که اگر هزار سال پیش به یکی میگفتی قطعا میگفت دیوونه شدی
مثلا بهش میگفتی....
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
قسمت ۱۱۳ و ۱۱۴
_...مادرش طبیعتا نمیخواد بچه بمیره دنبال یه راه چاره ای میگرده ولی تصمیمی که در نهایت میگیره تصمیم واقعا عجیبیه!
بچه رو میزاره توی سبد و میندازه توی نیل!!
آخه کی اینکارو میکنه بچه رو دست آب بسپری مگه از دست فرعون دادن امنیتش بیشتره؟
کدوم مادری اینکارو میکنه؟
علتش اینه که خدا هم در تورات و هم در قرآن میفرماید من به مادر موسی این امر رو وحی کردم و بهش گفتم بچه رو بنداز توی آب و نگرانش هم نباش من مراقبشم!
و چه مراقبتی هم کرد ازش!
سبد بچه دقیقا از نهری از نیل که از تفرجگاه فرعون رد میشد عبور کرد و مامورهای امنیتی فرعون دیدن از آب گرفتنش آوردنش و فرعون دیدش
خب نمیتونست بفهمه این بچه بنی اسرائیلیه یا قبطی اما تصمیم میگیره بکشدش
ولی همسرش آسیه مانع میشه
میگه این بچه که آزاری نداره ما هم فرزندی نداریم بذار نگهش داریم خلاصه انقدر اصرار میکنه که فرعون بیخیال میشه و نگهش میداره
بزرگش میکنه اما برخلاف تربیتی که بهش میده آخرش میگه من یکتاپرستم!
حالا شما این رفتار رو چطور تحلیل میکنید؟
در جایگاه موسی
آخه چه کاریه خوشی زده زیر دلت بچه فرعونی دیگه از این بالاتر به کجا میخوای برسی؟!
اصلا وسط ارض مصر تو اون چند خدایی تو خونه فرعون یکتا پرستی رو از کجا آوردی! چجوری به ذهنت رسید؟
علی ای حال موسی بخاطر ابراز عقیده دیگه امنیت نداشت و مجبور شد از شهر فرار کنه و سالها به کوه پناهنده شد
اونجا با یه پیغمیر دیگه شعیب آشنا شد با دخترش ازدواج کرد و چهارده سال چوپانی میکرد
وقتی چهارده سال چوپانی که وعده کرده بود با شعیب تموم میشه با زن و بچه از اون روستا کوچ میکنن
شبانه از کنار کوه رد میشدن از دور یه نوری میبینه
میگه برم ببینم اگه آتیشه یه مشعل بگیرم و بیارم میره و اونجا پیغمبری بهش داده میشه
بعد از این اتفاق موسی برگشت به مصر و همراه برادرش هارون رفتن سراغ فرعون
هارون برادر موسی بود که سال زوج به دنیا اومده بود و توی مصر در بین بنی اسرائیل زندگی میکرد
موسی وقتی نبوت بهش داده میشه از خدا میخواد هارون رو هم پیامبر و وصیش قرار بده چون کمک بزرگی بود براش همراهیش میکرد خوب هم حرف میزد
خدا هم قبول میکنه
خلاصه این دو برادر رفتن به کاخ فرعون و بهش دین رو عرضه کردن
واضحه که فرعون نپذیرفت
و میخواست دستور بده دستگیرشون کنن چون موسی از مصر فراری بود و در مسیر فرار هم یک قبطی رو تصادفا کشته بود
_چرا؟ مگه پیغمبرا هم گناه میکنن؟
_گفتم که تصادفی بوده نه عمدی اون قبطی داشته طبق معمول به یه بنی اسرائیلی زور میگفته موسی میره جلو میخواد جلوی این زورگوییش رو بگیره توی درگیری طرف کشته میشه ضمنا اون زمان موسی هنوز پیغمبر نبوده! 14 سال بعد در کوه طور به پیامبری میرسه
خلاصه اینکه یکی از دلایلی که موسی بر حقانیت خودش برای فرعون میاره میگه من دررفته بودم یه حکم قتل هم گردنم بود میدونستم اگر برگردم محاکمه و مجازات میشم ولی برگشتم؛
چون دستور داشتم که این پیام رو به تو برسونم این جز دلیل حقانیت من چی میتونه باشه!
اما واضحه کسی که تمام عمرش با تصور خدایی زندگی کرده هر دلیلی هم براش بیاری نمیتونه خدای دیگه ای رو بپذیره
ولی اتفاقی که اینجا می افته
اینه که وقتی موسی میگه پس اگر ایمان نمی آری بذار بنی اسرائیل رو با خودم از این شهر ببرم و باز قبول نمیکنه؛
موسی عصا رو میندازه و اژدها میره تا پای تخت فرعون و فرعون وحشت میکنه
اونقدر که روی تخت به خودش ادرار میکنه و خبرش مثل بمب میپیچه
طبیعتا اونهم دنبال بازیابی آبروی رفته شه برای همین یه میتینگ ترتیب میده و تمام ساحران درجه یک رو جمع میکنه چون خیال میکنه کار موسی سحره
و چون خودشون در سحر خبره بودن تمام ساحران زبده شون رو جمع میکنن تا توی یک روز خاص که همه اشراف و رجال بیان تماشا یه مسابقه برگزار بشه و به زعم خودش موسی رو ضایع کنه
و اون روز میرسه
کتایون با لبخندی از سر کلافگی حرفم رو قطع کرد:
_صبر کن نفس نمیکشی آدم سوال کنه!
همین عصا کجای این داستان رو عقل میتونه باور کنه آخه مگه شدنیه؟!
قشنگ معلومه افسانه ست ساخته ذهن بشره!
_قبلا هم گفتم علم مدام در حال رشد و دریافته هیچ وقت به نقطه شناخت ۱۰۰ درصد نمیرسه بنابراین همه چیز رو که ما با دانسته های روزمون نمیتونیم توجیه کنیم
ولی به طور مثال امروز نظریه تبدیل اشیا به هم توی مباحث فیزیک کوانتوم بررسی میشه و داره به نتایج خوبی هم میرسه
برای ما که باید باور این نوع اتفاقات راحتتر باشه وقتی انقدر وقایع عجیب علمی میبینیم که مردم اون زمانها ندیده بودن
قدرت خدا باور نشده وگرنه اینهمه کار عجیب همین الان از انسان برمیاد!
الان توی آزمایشگاه های ما کارایی میکنن که اگر هزار سال پیش به یکی میگفتی قطعا میگفت دیوونه شدی
مثلا بهش میگفتی....
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh