#پارت377
تیرداد دستی به موهای به هم ریخته اش میکشد و نفسش را فوت میکند، تلاش میکند آرام باشد و بی احترامی نکند، در را که باز میکند در کمال ناباوری می بیند میترا با دسته گل بزرگی توی دست و لبخند نادری روی لب منتظر نگاهش میکند، ترگل هم گیج و شوکه جلو میرود، تیرداد مات لب میزند:
- آدرس و درست اومدی میترا؟
لبخند میترا عمیق تر میشود، جلو میرود و دسته گل را سمتش میگیرد:
- من با هزار کلنجار و سختی اینجام، باید بیشتر از این تحویل بگیری خرس گنده!
تیرداد با خنده دسته گل را میگیرد و دست ترگل میدهد، محکم و با هزار شوق میترا را توی اغوشش میگیرد:
- هیچی توی این دنیا اندازه ی این کارت خوشحالم نمیکرد فروهر، مخلصتم که اومدی!
میترا با خنده عقب میکشد و در را پشت سرش میبندد، ترگل لبخند به لب جلو میرود:
- ممنون که خودتون و سایه ی مادری تون و بهمون بخشیدید!
میترا بغلش میکند و زیر گوشش لب میزند:
- بچم و از محبتت سیراب کن، محبت پدر و مادر ندید درست حسابی!
تیرداد دسته گل را از ترگل میگیرد و روی میز میگذارد:
- بسه خطیبی، بسه فیلم هندیش نکنید، فروهر برو بشین پذیرایی شی!
هر دو میخندند و میترا عقب میکشد:
- مگه مدرسس به فامیلی صدا میزنی بچه؟
- واقعا اومدی بگی بخشیدی و همه چی نرماله میترا؟
میترا عمیق نفس میکشد، این چند روز را توی تنهایی و خلوتش خیلی فکر کرد و کلنجار رفت،و دست اخر به این نتیجه رسید باید یک بار با دل تیرداد راه بیایید، به انتخابش احترام بگذارد، و یک بار هم که شده مادری کند، خدا را چه دیدی شاید خوشبختی محکم پسرش را در اغوش گرفت!
- اومدم بگم خوشحالم کنار هم حالتون خوبه، منم به این انتخاب و خوشبختی احترام میزارم تا نشم شبیه یه ادمی که هیچ وقت دوسش نداشتم چون هیچ وقت همراهیم نکرد!
تیرداد کنجکاو میپرسد:
- شبیه کی؟
- شبیه مادربزرگ خدا بیامرزت، شبیه مادرِ مهران، زیادی مادرشوهر بود خدابیامرز، هر بارم از بابات شکایت کردم گفت زنیت نداری!
ترگل ناراحت از حال و روز میترا و حسرت های توی دلش جلو میرود و دست پشت کمرش میگذارد:
- بفرمایید بشینید خیلی خوش اومدید!
تیرداد اما پر از حرص از تمام گذشته ی درداور میترا موهایش را چنگ میزند و تماشایش میکند، حضور میترا و حال خوبش را باور نداشت، اما حقیقت این بود میترا این بار کنارش بود و داشت در حقش مادری میکرد!
تیرداد دستی به موهای به هم ریخته اش میکشد و نفسش را فوت میکند، تلاش میکند آرام باشد و بی احترامی نکند، در را که باز میکند در کمال ناباوری می بیند میترا با دسته گل بزرگی توی دست و لبخند نادری روی لب منتظر نگاهش میکند، ترگل هم گیج و شوکه جلو میرود، تیرداد مات لب میزند:
- آدرس و درست اومدی میترا؟
لبخند میترا عمیق تر میشود، جلو میرود و دسته گل را سمتش میگیرد:
- من با هزار کلنجار و سختی اینجام، باید بیشتر از این تحویل بگیری خرس گنده!
تیرداد با خنده دسته گل را میگیرد و دست ترگل میدهد، محکم و با هزار شوق میترا را توی اغوشش میگیرد:
- هیچی توی این دنیا اندازه ی این کارت خوشحالم نمیکرد فروهر، مخلصتم که اومدی!
میترا با خنده عقب میکشد و در را پشت سرش میبندد، ترگل لبخند به لب جلو میرود:
- ممنون که خودتون و سایه ی مادری تون و بهمون بخشیدید!
میترا بغلش میکند و زیر گوشش لب میزند:
- بچم و از محبتت سیراب کن، محبت پدر و مادر ندید درست حسابی!
تیرداد دسته گل را از ترگل میگیرد و روی میز میگذارد:
- بسه خطیبی، بسه فیلم هندیش نکنید، فروهر برو بشین پذیرایی شی!
هر دو میخندند و میترا عقب میکشد:
- مگه مدرسس به فامیلی صدا میزنی بچه؟
- واقعا اومدی بگی بخشیدی و همه چی نرماله میترا؟
میترا عمیق نفس میکشد، این چند روز را توی تنهایی و خلوتش خیلی فکر کرد و کلنجار رفت،و دست اخر به این نتیجه رسید باید یک بار با دل تیرداد راه بیایید، به انتخابش احترام بگذارد، و یک بار هم که شده مادری کند، خدا را چه دیدی شاید خوشبختی محکم پسرش را در اغوش گرفت!
- اومدم بگم خوشحالم کنار هم حالتون خوبه، منم به این انتخاب و خوشبختی احترام میزارم تا نشم شبیه یه ادمی که هیچ وقت دوسش نداشتم چون هیچ وقت همراهیم نکرد!
تیرداد کنجکاو میپرسد:
- شبیه کی؟
- شبیه مادربزرگ خدا بیامرزت، شبیه مادرِ مهران، زیادی مادرشوهر بود خدابیامرز، هر بارم از بابات شکایت کردم گفت زنیت نداری!
ترگل ناراحت از حال و روز میترا و حسرت های توی دلش جلو میرود و دست پشت کمرش میگذارد:
- بفرمایید بشینید خیلی خوش اومدید!
تیرداد اما پر از حرص از تمام گذشته ی درداور میترا موهایش را چنگ میزند و تماشایش میکند، حضور میترا و حال خوبش را باور نداشت، اما حقیقت این بود میترا این بار کنارش بود و داشت در حقش مادری میکرد!