به یاد میارم کودکیام را
زمانی که از اجتماعی که زن در آن جایی نداشت بیزار بودم، گویی که خنده های زن تنها شیرینی مجالس خانوادگی بود.
از لودگی، بحث و جدال مردها خوشم نمیآمد و احساس غریبگی میکردم، انگار که از بچگی به جمع مردهایی که میشناختم تعلقی نداشتم.
خود را پسر بچهای میدیدم که با زنها بیشتر خوش و بش میکردم، چون مردها میخواستند مردی چون خودشان شوم.
حال که مردی بیست ساله شدهام به مرد بودن خود تعلق خاطر دارم اما به دنیای مردانهی مردهای خانواده، نه.
اما میدانم، مردی که درون من هنوز درحال رویش است، توسط زنان نوشته شده و به بلوغ رسیده.
زمانی که از اجتماعی که زن در آن جایی نداشت بیزار بودم، گویی که خنده های زن تنها شیرینی مجالس خانوادگی بود.
از لودگی، بحث و جدال مردها خوشم نمیآمد و احساس غریبگی میکردم، انگار که از بچگی به جمع مردهایی که میشناختم تعلقی نداشتم.
خود را پسر بچهای میدیدم که با زنها بیشتر خوش و بش میکردم، چون مردها میخواستند مردی چون خودشان شوم.
حال که مردی بیست ساله شدهام به مرد بودن خود تعلق خاطر دارم اما به دنیای مردانهی مردهای خانواده، نه.
اما میدانم، مردی که درون من هنوز درحال رویش است، توسط زنان نوشته شده و به بلوغ رسیده.