#پارتـ۲
ضربه ی محکمی بین پاهام زد…
_آخ…
لباش به گونهم میخورد:
_جون…آخ چی؟!…دردت اومد؟!…
چشمامو به تایید میبندم که دستشو روی گلوم میذاره و رو تخت میخوابونم…
دیگه تحمل ضربه هاشو نداشتم ولی اون بی رحمتر از قبل ضربه میزنه:
_دارم میکنم که دردت بیاد…
https://t.me/+Uiia70sz17lkYmM0
ضربه ی محکمی بین پاهام زد…
_آخ…
لباش به گونهم میخورد:
_جون…آخ چی؟!…دردت اومد؟!…
چشمامو به تایید میبندم که دستشو روی گلوم میذاره و رو تخت میخوابونم…
دیگه تحمل ضربه هاشو نداشتم ولی اون بی رحمتر از قبل ضربه میزنه:
_دارم میکنم که دردت بیاد…
https://t.me/+Uiia70sz17lkYmM0