- صورتی و تنگ، حیف نبود من افتتاحش نکنم؟
دست داغش و که حس کردم، نالیدم.
- من نامزد کردم غفران! حکمِ قتلم و میدن، مگه نمیدونی؟
هردو پام و گرفت و بازش کرد.
- آخی دلم سوخت...
انگشت بزرگش و واردم کرد.
- اما با کشتن مادرم، اونا جیگرم و آتیش زدن!
هیکل بزرگش و بین پاهام جا داد و...💦🔥❌
https://t.me/+B5PHLryH9JNhMjc0خانواده هاشون که یک طایفه بزرگ جنوبی هستن، میفهمن و دستور قتل دختره رو میدن، اما پسر کله خرابمون تا میفهمه...🥺🔞🔥