میگویم رفیق، بیا خودمان را گول بزنیم.
اصلاً سرمان کلاه بگذاریم و خوشخیال بشویم.
بیا فکر کنیم دنیا جای بدی نیست.
مثلاً میتوانیم همدم با طلوع خورشید، کوچه و پسکوچههای کابل را با دوچرخه دور بزنیم، بدون هیچ نگاه هیزی که بخواهد دنبالمان کند.
اصلاً میتوانیم برویم مکتب و قلمهایمان را بدار نیاویختهاند.
مثلاً روزهای بارانی دلگیر نیست که همراه با آسمان بغض کنیم و دلتنگ شویم. برعکس، رقص بارانی کنیم کنار آنکه عزیزتر است از جان.
بیا فکر کنیم میشود به آدمها اعتماد کرد و خانهها جای بوی تعفن مُرده، عطر زندگی دارند هنوز.
دامن گلگلی به تن کنیم و غروب را با یک قاب تلخان و جای هیلدار به تماشا بنشینیم.
از آن غروبهای دلنشین که غم نداشته باشد.
مثلاً فرض کنیم گرانی نیست.
جنگ نیست.
خانهخرابی نیست.
کودکی در حسرت دیدار پدر رفتهاش، چشمانش قاب به در نشده.
اصلاً کودک کار و خیابانی نداریم.
کودکی میکنیم آنطور که حقمان است.
حسرت نیست.
آه جگرسوز نیست.
فراق یار نیست.
دلتنگی نداشتهها نیست.
خوبیم.
حالمان خوب است.
حال دلمان خوب است.
جای بوی باروت و هوای آلوده، عطر گل سنجد همهجا پخش شده.
خندهها اصالت دارند و غمها فیک است.
جوکهای فراوان که هی میگوییم و میخندیم.
بیا فکر کنیم روزها دیگر غیرقابلتحمل نیست و تنهایی بهترین همدم آدمیزاد نمیشود.
زادروز مان را کنار آرزوهایمان جشن میگیریم
میگویم بیا فکر کنیم جهل به دار آویخته شده و آگاهی حرف اول را میزند.
بیا فکر کنیم میشود دوباره عاشق شد و قند در دلمان آب شود
زمین دیگر دلگیر نیست و آدمهایش همدیگر را بغل میکنند.
جهان دیگر تبعیض را در خود جا نمیدهد و به جرم دختر بودن، زندهزنده دفن نمیشویم.
مثلاً هنوز پدرها تکیهگاه محکماند و مادرها تا ابد جوان میمانند.
مثلاً پاییزهایش آمدن دارد و زمستانش گرمی دلپذیر.
در دست دست یار، خاطراتی بسازیم که جگرسوز نیست.
بیا باور کنیم این روزها میگذرند و قرار نیست ردی برجا بگذارند. حال دلمان خوب میشود و غمی باقی نخواهد ماند.
مثلاً بیا با این خیال خاممان این روزها را پشت سر بگذاریم.
بیا باور کنیم شاید روزی...
شاید خوب خواهیم شد.
شاید.
بردین
اصلاً سرمان کلاه بگذاریم و خوشخیال بشویم.
بیا فکر کنیم دنیا جای بدی نیست.
مثلاً میتوانیم همدم با طلوع خورشید، کوچه و پسکوچههای کابل را با دوچرخه دور بزنیم، بدون هیچ نگاه هیزی که بخواهد دنبالمان کند.
اصلاً میتوانیم برویم مکتب و قلمهایمان را بدار نیاویختهاند.
مثلاً روزهای بارانی دلگیر نیست که همراه با آسمان بغض کنیم و دلتنگ شویم. برعکس، رقص بارانی کنیم کنار آنکه عزیزتر است از جان.
بیا فکر کنیم میشود به آدمها اعتماد کرد و خانهها جای بوی تعفن مُرده، عطر زندگی دارند هنوز.
دامن گلگلی به تن کنیم و غروب را با یک قاب تلخان و جای هیلدار به تماشا بنشینیم.
از آن غروبهای دلنشین که غم نداشته باشد.
مثلاً فرض کنیم گرانی نیست.
جنگ نیست.
خانهخرابی نیست.
کودکی در حسرت دیدار پدر رفتهاش، چشمانش قاب به در نشده.
اصلاً کودک کار و خیابانی نداریم.
کودکی میکنیم آنطور که حقمان است.
حسرت نیست.
آه جگرسوز نیست.
فراق یار نیست.
دلتنگی نداشتهها نیست.
خوبیم.
حالمان خوب است.
حال دلمان خوب است.
جای بوی باروت و هوای آلوده، عطر گل سنجد همهجا پخش شده.
خندهها اصالت دارند و غمها فیک است.
جوکهای فراوان که هی میگوییم و میخندیم.
بیا فکر کنیم روزها دیگر غیرقابلتحمل نیست و تنهایی بهترین همدم آدمیزاد نمیشود.
زادروز مان را کنار آرزوهایمان جشن میگیریم
میگویم بیا فکر کنیم جهل به دار آویخته شده و آگاهی حرف اول را میزند.
بیا فکر کنیم میشود دوباره عاشق شد و قند در دلمان آب شود
زمین دیگر دلگیر نیست و آدمهایش همدیگر را بغل میکنند.
جهان دیگر تبعیض را در خود جا نمیدهد و به جرم دختر بودن، زندهزنده دفن نمیشویم.
مثلاً هنوز پدرها تکیهگاه محکماند و مادرها تا ابد جوان میمانند.
مثلاً پاییزهایش آمدن دارد و زمستانش گرمی دلپذیر.
در دست دست یار، خاطراتی بسازیم که جگرسوز نیست.
بیا باور کنیم این روزها میگذرند و قرار نیست ردی برجا بگذارند. حال دلمان خوب میشود و غمی باقی نخواهد ماند.
مثلاً بیا با این خیال خاممان این روزها را پشت سر بگذاریم.
بیا باور کنیم شاید روزی...
شاید خوب خواهیم شد.
شاید.
بردین