_ _ _ خاا خیر بگذر وای از دست تو کلثوم من فقط از مخلوق الله تعریف کردم تمام.
_ _ _هاا بلی بلی
دوباره مهسا با ذوق گفت: وای بیبین
لباس هم پیراهن تنبان به رنگ سفید پوشیده در آن هیکل اش چقدر زیبا میگه.
_ _ _ امان،امان از دست تو مهسا ناحق خو دیو نمیگم اش.
_ _ _ خو راست میگم تو خودت بیا یکبار بیبین هههههه! خدا نزنیت بيچاره را دیو خطاب میکنی پسر به این زیبایی!
_ _ _ بلی بلی یکی تو زیبا هستی یکی هم او دیو
دیگر اینکه من نگاه اش کنم باز گناهش را تو به گردن میگیری؟
_ _ _ آه کلثوم خا صحیح است میگیرم.
_ _ _ دیوانه جان کسی گناه دیگری را به دوش گرفته نمیتواند هر کس جواب گناه خوده میته!
دگه اینکه میگی دگه یوسف باشه که انقدر تعریف اش را داری خوب است که کارد و میوه پیشت نیست ورنه دستانت را نابود میکردی ههههه!
_ _ _ آفرین تو همینطور بخند ولی کلثوم ظلم مکن واقعاً کمی از یوسف نداره!
_ _ _ آه مهسا گوشه شو که بیبینم.
با ذوق گفت بیا بیا!
و اما امان از این بشر!
الحق که خیلی زیبا شده
قسمی که مهسا گفت لباس، پيراهن تنبان سفید
ﺑﺮ ﺗﻦ دارد ، واﺳﮑﺖ ﺳﯿﺎه و رﻣﺎلِ سیاه
ﺑﺎ ﻟﺒﺎس وﻃﻨﯽ و ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﻣﻮﺟﯽ ﺷﺪه، از وﺻﻒ
ﺧﺎرج ﺷﺪه ﺑﻮد!
واقعاً که یوسف مجلس شده امشب!
اما پیش مهسا خود را همينطور بیخیال گرفته و گفتم: خاا دیدم درست شد یا نی؟
_ _ _ یعنی دگه هیچ گفتنی نداری؟
_ _ _ نه چی گفتنی داشته باشم خوش میشی؟
آهان یک گفتنی دارم یک قسم لباس سفید بر تن کرده که میگی امشب شاه این باشد.
_ _ _هههههه خدا نزنه ترا دختر.
کلثوم چرا انقدر خود را بیخیال میگیری؟
_ _ _ اوف مهسا
میگی حالا چیکار کنم بروم نزدش و بگم امشب خیلی دلربا شدی هه؟
_ _ _نُچ همین که نزد من گفتی کفایت میکند هههههه!
_ _ _ مهسا طوری بزنمت که خودت بگویی آفرین.
_ _ _خا درست است بیشتر از این چیزی نمیگم تو ظالم خو بُکس یاد داری ناحق میزنی ناک اوت ما میکنی بس خلاص.
_ _ _ آفرین دختر هوشیار!
خب حالا میشود بریم یکساعت است که اینجا هستیم.
_ _ _هاا میرویم خو مگم به گفته خودت نامحرمانو اونجا هستن باز نگی که نگفتی.
_ _ _اوف اوف اوف
اینها چی میکنن اینجا که راه را بند انداختند؟
_ _ _نمیدانم خواهرم.
راستی امممم کلثوم...
_ _ _هه بگو چرا ام را انقدر کشش دار گفتی؟
آدم واری ام کلثوم بگو بیبین چه یک نام زیبایی است ماشاءالله!
_ _ _ همینطوری دلم خواست.
بلی بلی بسیار زیباست اعتماد به سقف تو هم خیلی زیباست.
_ _ _ قَرا دگه کم گپ بزن.
خا بگو چی میگفتی؟
میگم تو چطور که حجاب نکردی؟
بعد چند سال اولین بار است میبینم که در محفل حجاب نکردی!
_ _ _ وای نگو خواهرم میخواستم که حجاب کنم ولی مریم شان و مادرم گفتند که محفل دخترانه و زنانه است لازم نیست حجاب کنی فقط یک شب حنا است دگه!
من هم نکردم ولی حالا خیلی پشیمان استم دگه هرگز به گپ کسی گوش نمیکنم او هم در مورد حجابم!
هرگز!
_ _ _ خوب خیر باشد میگذره حالی یک شب حنا است
دگه اینکه کدام نامحرم خو ندیده ات دلت جم باشد.
_ _ _ هممم
راستی کلثوم همینجا گیر ات کردم در مورد او تصمیمِ که گرفتی مطمئن استی؟
گفتم: در مورد کدام تصمیم حرف میزنی؟
گفت: در مورد اینکه رشته مان را خارج از کابل انتخاب کنیم.
گفتم: آهان اون را میگی!
ها کاملاً مطمئن استم چون واقعاً نمیخواهم که اینجا درس بخوانم میخواهم از کابل خارج شوم و در ولایت دیگری درس خود را ادامه بتم.
دلیل اش را هم یکبار برایت گفته بودم که میخواهم مستقل بودن را یاد بگیرم فکر میکنم وابسته فامیلم شدیم اما من این را نمیخواهم! میخواهم خودم سر پای خود ایستاد شوم من انقدر زبان نخواندم که بعد همینجا سر جایم بنشینم خواندم که پیشرفت داشته باشم خواندم که حداقل در یک مرحله از زندهگی به گفته مردمان عام خر خود را از گِل کشیده بتوانم.
من کِک بُکسِنگ را بخاطر اینکه در خانه بنشينم و با هلال شان مسابقه بتم یاد نگرفتم بخاطر این یاد گرفتم تا اگر روزی از منطقه امن خود خارج شدم بتوانم از خود دفاع کنم!
_ _ _ بلی خب تو هم راست میگی مه هم رفتم خو از بکس هیچ چیز یاد نگرفتم به جز دفاع کردن.
_ _ _ همین اش هم زیاد است که یاد گرفتی باز تو خو علاقه نداشتی اگر نی میتوانستی درست یاد بگیری.
_ _ _ ها ولا این گپ هم است اگر مثل تو علاقه میداشتم حالی منم یک چیزی بودم ههههه.
_ _ _ وای امان از دست تو دختر.
_ _ _ میدانی خوب به یاد دارم که در روز اول استاد تمرین از ات چقدر راضی بود باز بعد چند وقت تمرین بیشتر حتی خود استاد هم میترسید با تو مسابقه دهد هههههه!
_ _ _ ههههههه خدا نزنیت مهسا اصلاً هم این قسم نبود.
_ _ _ نخیر ام بود فروتنی نکن حالا.
ادامه دارد...
_ _ _هاا بلی بلی
دوباره مهسا با ذوق گفت: وای بیبین
لباس هم پیراهن تنبان به رنگ سفید پوشیده در آن هیکل اش چقدر زیبا میگه.
_ _ _ امان،امان از دست تو مهسا ناحق خو دیو نمیگم اش.
_ _ _ خو راست میگم تو خودت بیا یکبار بیبین هههههه! خدا نزنیت بيچاره را دیو خطاب میکنی پسر به این زیبایی!
_ _ _ بلی بلی یکی تو زیبا هستی یکی هم او دیو
دیگر اینکه من نگاه اش کنم باز گناهش را تو به گردن میگیری؟
_ _ _ آه کلثوم خا صحیح است میگیرم.
_ _ _ دیوانه جان کسی گناه دیگری را به دوش گرفته نمیتواند هر کس جواب گناه خوده میته!
دگه اینکه میگی دگه یوسف باشه که انقدر تعریف اش را داری خوب است که کارد و میوه پیشت نیست ورنه دستانت را نابود میکردی ههههه!
_ _ _ آفرین تو همینطور بخند ولی کلثوم ظلم مکن واقعاً کمی از یوسف نداره!
_ _ _ آه مهسا گوشه شو که بیبینم.
با ذوق گفت بیا بیا!
و اما امان از این بشر!
الحق که خیلی زیبا شده
قسمی که مهسا گفت لباس، پيراهن تنبان سفید
ﺑﺮ ﺗﻦ دارد ، واﺳﮑﺖ ﺳﯿﺎه و رﻣﺎلِ سیاه
ﺑﺎ ﻟﺒﺎس وﻃﻨﯽ و ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﻣﻮﺟﯽ ﺷﺪه، از وﺻﻒ
ﺧﺎرج ﺷﺪه ﺑﻮد!
واقعاً که یوسف مجلس شده امشب!
اما پیش مهسا خود را همينطور بیخیال گرفته و گفتم: خاا دیدم درست شد یا نی؟
_ _ _ یعنی دگه هیچ گفتنی نداری؟
_ _ _ نه چی گفتنی داشته باشم خوش میشی؟
آهان یک گفتنی دارم یک قسم لباس سفید بر تن کرده که میگی امشب شاه این باشد.
_ _ _هههههه خدا نزنه ترا دختر.
کلثوم چرا انقدر خود را بیخیال میگیری؟
_ _ _ اوف مهسا
میگی حالا چیکار کنم بروم نزدش و بگم امشب خیلی دلربا شدی هه؟
_ _ _نُچ همین که نزد من گفتی کفایت میکند هههههه!
_ _ _ مهسا طوری بزنمت که خودت بگویی آفرین.
_ _ _خا درست است بیشتر از این چیزی نمیگم تو ظالم خو بُکس یاد داری ناحق میزنی ناک اوت ما میکنی بس خلاص.
_ _ _ آفرین دختر هوشیار!
خب حالا میشود بریم یکساعت است که اینجا هستیم.
_ _ _هاا میرویم خو مگم به گفته خودت نامحرمانو اونجا هستن باز نگی که نگفتی.
_ _ _اوف اوف اوف
اینها چی میکنن اینجا که راه را بند انداختند؟
_ _ _نمیدانم خواهرم.
راستی امممم کلثوم...
_ _ _هه بگو چرا ام را انقدر کشش دار گفتی؟
آدم واری ام کلثوم بگو بیبین چه یک نام زیبایی است ماشاءالله!
_ _ _ همینطوری دلم خواست.
بلی بلی بسیار زیباست اعتماد به سقف تو هم خیلی زیباست.
_ _ _ قَرا دگه کم گپ بزن.
خا بگو چی میگفتی؟
میگم تو چطور که حجاب نکردی؟
بعد چند سال اولین بار است میبینم که در محفل حجاب نکردی!
_ _ _ وای نگو خواهرم میخواستم که حجاب کنم ولی مریم شان و مادرم گفتند که محفل دخترانه و زنانه است لازم نیست حجاب کنی فقط یک شب حنا است دگه!
من هم نکردم ولی حالا خیلی پشیمان استم دگه هرگز به گپ کسی گوش نمیکنم او هم در مورد حجابم!
هرگز!
_ _ _ خوب خیر باشد میگذره حالی یک شب حنا است
دگه اینکه کدام نامحرم خو ندیده ات دلت جم باشد.
_ _ _ هممم
راستی کلثوم همینجا گیر ات کردم در مورد او تصمیمِ که گرفتی مطمئن استی؟
گفتم: در مورد کدام تصمیم حرف میزنی؟
گفت: در مورد اینکه رشته مان را خارج از کابل انتخاب کنیم.
گفتم: آهان اون را میگی!
ها کاملاً مطمئن استم چون واقعاً نمیخواهم که اینجا درس بخوانم میخواهم از کابل خارج شوم و در ولایت دیگری درس خود را ادامه بتم.
دلیل اش را هم یکبار برایت گفته بودم که میخواهم مستقل بودن را یاد بگیرم فکر میکنم وابسته فامیلم شدیم اما من این را نمیخواهم! میخواهم خودم سر پای خود ایستاد شوم من انقدر زبان نخواندم که بعد همینجا سر جایم بنشینم خواندم که پیشرفت داشته باشم خواندم که حداقل در یک مرحله از زندهگی به گفته مردمان عام خر خود را از گِل کشیده بتوانم.
من کِک بُکسِنگ را بخاطر اینکه در خانه بنشينم و با هلال شان مسابقه بتم یاد نگرفتم بخاطر این یاد گرفتم تا اگر روزی از منطقه امن خود خارج شدم بتوانم از خود دفاع کنم!
_ _ _ بلی خب تو هم راست میگی مه هم رفتم خو از بکس هیچ چیز یاد نگرفتم به جز دفاع کردن.
_ _ _ همین اش هم زیاد است که یاد گرفتی باز تو خو علاقه نداشتی اگر نی میتوانستی درست یاد بگیری.
_ _ _ ها ولا این گپ هم است اگر مثل تو علاقه میداشتم حالی منم یک چیزی بودم ههههه.
_ _ _ وای امان از دست تو دختر.
_ _ _ میدانی خوب به یاد دارم که در روز اول استاد تمرین از ات چقدر راضی بود باز بعد چند وقت تمرین بیشتر حتی خود استاد هم میترسید با تو مسابقه دهد هههههه!
_ _ _ ههههههه خدا نزنیت مهسا اصلاً هم این قسم نبود.
_ _ _ نخیر ام بود فروتنی نکن حالا.
ادامه دارد...