[شب]
*شب بود، هوا خیلی خیلی سرد،*
در این هوای سرد بیرون از کلبهام،
دستهایم از سرمای شب یخ زده بود،
اما در دل، شعلهای از امید میسوخت.
صدای باد درختان را به رقص درآورده بود،
و ماه، تنها شاهد این شب سرد بود،
نوری ضعیف از شمع درون کلبهام،
در دل تاریکی، به من آرامش میبخشید.
در دل شب، وقتی تمام دنیا خواب بود،
فقط صدای قلبم بود که میزد،
و از آن درختان، که در تاریکی میلرزیدند،
احساس میکردم که دنیا هنوز زنده است.
با اینکه سردی شب به استخوانم نفوذ کرده بود،
اما گرمای درونم، مرا از سرما بینیاز میکرد،
چون در این شب سرد، تنها چیزی که مهم بود،
این بود که هنوز در این دنیا، *زندگی* جریان دارد.
✍قلم شبنم 🦋
یا S...GaK🦋
*شب بود، هوا خیلی خیلی سرد،*
در این هوای سرد بیرون از کلبهام،
دستهایم از سرمای شب یخ زده بود،
اما در دل، شعلهای از امید میسوخت.
صدای باد درختان را به رقص درآورده بود،
و ماه، تنها شاهد این شب سرد بود،
نوری ضعیف از شمع درون کلبهام،
در دل تاریکی، به من آرامش میبخشید.
در دل شب، وقتی تمام دنیا خواب بود،
فقط صدای قلبم بود که میزد،
و از آن درختان، که در تاریکی میلرزیدند،
احساس میکردم که دنیا هنوز زنده است.
با اینکه سردی شب به استخوانم نفوذ کرده بود،
اما گرمای درونم، مرا از سرما بینیاز میکرد،
چون در این شب سرد، تنها چیزی که مهم بود،
این بود که هنوز در این دنیا، *زندگی* جریان دارد.
✍قلم شبنم 🦋
یا S...GaK🦋