#غربت_زیبا
#پارت_46
#فصل_2
و انداختم روی صندلی شاگرد؛
مشغول رانندگی شدم
خسته بودم!!
زیاد نخوابیده بودم!
هوفف!!!!
بلاخره رسیدم شرکت؛
ماشین رو بردم داخل پارکینگ
و پارک کردم.
پیاده شدم
و رفتم داخل
همه اومدن سلام کردن
و رفتن
عاطفه تا منو دید؛
دستی به سینش زد
و کمی فشارش داد!!!
و یه چشمک زد و هوفی کشیدم خسته شده بودم دیگه از دستش!!!!
رفتم داخل اتاقم
و روی صندلیم نشستم
و مشغول کار شدم
که یهو در باز شد عاطفه اومد داخل
و داد زدم:
ـ واسه چی بدون اجازه میای تو حرومزاده؟!!!!!!!!
ـ من حرومزاده؛
بیام تو ؟
ـ چیکار داری ؟!
ـ کار دارم دیگه.
ـ سیک کن تو
اومد داخل روی مبل نشست
و نگاهی به من کرد
و گفت:
ـ چقدر داف شدی عشقم!
ـ خفه شو ها
حوصله ندارم!!!!
فهمیدی ؟!
ـ چته بچه ؟
ـ بچه ؟!!!!
ـ عصبی نشو بابا!
ـ درد!
هم سنت نیستم که میگی بچه!!
ـ باشه غلط کردم.
ـ جلسه دارم!
پاشو برو بیرون
هماهنگ کن کارا رو.
ـ چشم.
بلند شد و بوس فرستاد
و رفت!!!!
توف تو روش توففف!!!!!!
حرومزادست!
کسی که باهاش جلسه داشتم
اومد و شروع کردیم جلسه رو
واقعا حوصله نداشتم
اما مجبور بودم
بعد از تموم شدن جلسه؛
بلند شدم
و از شرکت زدم بیرون
عاطفه هم داشت یه گوشه آرایش میکرد
دختره ی احمق!!!
سوار ماشین شدم.......
🌑 @Dark_moon_story
#پارت_46
#فصل_2
و انداختم روی صندلی شاگرد؛
مشغول رانندگی شدم
خسته بودم!!
زیاد نخوابیده بودم!
هوفف!!!!
بلاخره رسیدم شرکت؛
ماشین رو بردم داخل پارکینگ
و پارک کردم.
پیاده شدم
و رفتم داخل
همه اومدن سلام کردن
و رفتن
عاطفه تا منو دید؛
دستی به سینش زد
و کمی فشارش داد!!!
و یه چشمک زد و هوفی کشیدم خسته شده بودم دیگه از دستش!!!!
رفتم داخل اتاقم
و روی صندلیم نشستم
و مشغول کار شدم
که یهو در باز شد عاطفه اومد داخل
و داد زدم:
ـ واسه چی بدون اجازه میای تو حرومزاده؟!!!!!!!!
ـ من حرومزاده؛
بیام تو ؟
ـ چیکار داری ؟!
ـ کار دارم دیگه.
ـ سیک کن تو
اومد داخل روی مبل نشست
و نگاهی به من کرد
و گفت:
ـ چقدر داف شدی عشقم!
ـ خفه شو ها
حوصله ندارم!!!!
فهمیدی ؟!
ـ چته بچه ؟
ـ بچه ؟!!!!
ـ عصبی نشو بابا!
ـ درد!
هم سنت نیستم که میگی بچه!!
ـ باشه غلط کردم.
ـ جلسه دارم!
پاشو برو بیرون
هماهنگ کن کارا رو.
ـ چشم.
بلند شد و بوس فرستاد
و رفت!!!!
توف تو روش توففف!!!!!!
حرومزادست!
کسی که باهاش جلسه داشتم
اومد و شروع کردیم جلسه رو
واقعا حوصله نداشتم
اما مجبور بودم
بعد از تموم شدن جلسه؛
بلند شدم
و از شرکت زدم بیرون
عاطفه هم داشت یه گوشه آرایش میکرد
دختره ی احمق!!!
سوار ماشین شدم.......
🌑 @Dark_moon_story