#پارت۳۸۲
حرفاش پر بود از آرامش ....
پر بود از امنیت...
دلم قرص شد.... گرم شد...
و من این گرمارو مدیون حرفاي زیبا و حقیقیه عموم بودم...
لبخند زدم.. باید زندگی کنم...
باید دوباره بشم مهسا... مهساي قوي...
مهساي شادي که همه از دست شیطنتاش عاصی بودند..
آره من یکبار تونستم... تونستم بلند شم....
حالا هم می تونم فقط باید یه ذره زمان بگذره....
فردا صبح از بیمارستان مرخص شدم...
بیچاره یاشار دم در بیمارستان منتظر بود.
حتی نمیذاشتن بیاد داخل محوطه ي بیمارستان.....
با اصراهاي من رفتیم خونه ي مامان حاجیم.....
حرفاش پر بود از آرامش ....
پر بود از امنیت...
دلم قرص شد.... گرم شد...
و من این گرمارو مدیون حرفاي زیبا و حقیقیه عموم بودم...
لبخند زدم.. باید زندگی کنم...
باید دوباره بشم مهسا... مهساي قوي...
مهساي شادي که همه از دست شیطنتاش عاصی بودند..
آره من یکبار تونستم... تونستم بلند شم....
حالا هم می تونم فقط باید یه ذره زمان بگذره....
فردا صبح از بیمارستان مرخص شدم...
بیچاره یاشار دم در بیمارستان منتظر بود.
حتی نمیذاشتن بیاد داخل محوطه ي بیمارستان.....
با اصراهاي من رفتیم خونه ي مامان حاجیم.....