#پارت۳۷۲
توي همین فکرا بودم که یه طرف صورتم سوخت
و هم زمان صداي زنعمو و عمه ناهید به گوشم خورد
که عمو ناصر با وحشت صدا زدن...
الان دقیقا چی شد؟...........
عمو منو زد؟.....
سرمو به سمت عمو ناثر بردم...عصبانی بود... خیلی عصبانی...
ـ می دونی چی به سرم آوردي دختر؟ می دونی تو این سه روز چی کشیدم؟
می دونی چقدر دلم میخواد بزنم سیاه و کبودت کنم؟
دآخه لامصب نگفتی که دل بی صاب من چه به روزش مبیاد...
نگفتی که این عموت با دیدن حالت دیوونه میشه...
با زار زدنت... ناله زدنت... از دنیا سیر میشه.... ؟
دختر ه چه به روزت اومده.... چی کار کردي با خودت...
توي همین فکرا بودم که یه طرف صورتم سوخت
و هم زمان صداي زنعمو و عمه ناهید به گوشم خورد
که عمو ناصر با وحشت صدا زدن...
الان دقیقا چی شد؟...........
عمو منو زد؟.....
سرمو به سمت عمو ناثر بردم...عصبانی بود... خیلی عصبانی...
ـ می دونی چی به سرم آوردي دختر؟ می دونی تو این سه روز چی کشیدم؟
می دونی چقدر دلم میخواد بزنم سیاه و کبودت کنم؟
دآخه لامصب نگفتی که دل بی صاب من چه به روزش مبیاد...
نگفتی که این عموت با دیدن حالت دیوونه میشه...
با زار زدنت... ناله زدنت... از دنیا سیر میشه.... ؟
دختر ه چه به روزت اومده.... چی کار کردي با خودت...