راسکولنیکف به چشمان سونیا نگریست و گفت : سونیا، تو نمیتوانی بفهمی که من چقدر به تو نیاز دارم. بدون تو، من هیچ هستم. هر لحظهای که با تو نباشم، گویی هزاران سال است که از خوشبختی دور ماندهام. زندگی بدون تو برای من هیچ معنایی ندارد. اگر تو را از دست بدهم، همه چیز برای من تمام میشود. آیا عمیقا این حس را باور میکنی، سونیا، که هر روز و هر شب به تو فکر میکنم؟ آیا باور میکنی که در هر لحظه از شبانهروز تو را احساس میکنم؟ آیا باور میکنی که از وقتی تو را ندیدم، دیگر هیچ چیزی برایم معنایی ندارد؟ بدون تو، سونیا، من تنها و گمشدهام، هیچ نوری در تاریکیهای من نیست. من هر روز بیشتر به عمق ناامیدی فرو میروم، و تنها تو بودی که میتوانستی نجاتم دهی.
👤 Fyodor Dostoyevsky
📚 Crime and Punishment
@Dairy_of_Darkness
👤 Fyodor Dostoyevsky
📚 Crime and Punishment
@Dairy_of_Darkness