وقتی میبینیم که هدف غاییِ تقریباً همهی چیزهایی که مردم در طول زندگی، با قبول مشقتِ بیوقفه، پذیرش هزاران خطر، با تحمل سختی و تلاش فراوان در پی آناند، این است که در نظر دیگران ارتقا پیدا کنند، به طوری که نه تنها مقام، عنوان و نشان افتخار، بلکه ثروت و حتی علم و هنر را اساساً و به طور عمده به همین علت دنبال میکنند، و تنها هدفی که در راه آن میکوشند، جلب بیش تر احترام دیگران است، به ما ثابت میشود که آدمیان چقدر ناداناند.
درحالی که مقام و ثروت در جامعه موجب جلب احترام میگردد، تواناییهای ذهن در بهترین حالت نادیده گرفته میشوند و معمولا به منزلهی چیزی به آن مینگرند که صاحب آن به طور غیرمجاز به دست آورده است و میخواهد با آن فخر بفروشد. آدمی هرچند رفتاری فروتنانه داشته باشد، باز هم دیگران به سختی میتوانند با برتری قابلیتهای ذهنیاش کنار بیایند. از این رو نشان دادن برتری قطعی خود به کسی، آن هم در برابر دیگران، بزرگترین گستاخی به شمار میرود. دیگری به انتقامجویی ترغیب میگردد و در جستجوی موقعیت مناسبی خواهد بود که با اهانت، انتقام خود را بگیرد و بدین وسیله از حوزهی عقل به حوزهی اراده وارد میشود؛ حیطهای که همه در آن یکساناند.
در نهایت برتری فکری موجب گرایش به اِنزوا و تنهایی می گردد. همه ی افراد پست به طرز تأسف آوری معاشرتی هستند، اما انسان های برجسته و شریف با گذشت زمان به این بینش دست می یابند که به جز استثنائات نادر، در جهان، میان تنهایی و فرومایگی یکی را باید برگزید.میتوان به عنوان قاعدهای کلی گفت که معاشرتی بودن و ارزشمندی فکری، کمابیش با یکدیگر نسبت معکوس دارند، به طوری که اگر بگویند « فلان کس بسیار غیر معاشرتی است » تقریبا به این معناست که انسانی با خصایل بزرگ است. چنان که « سعدی » در گلستان میگوید: «بدان که نادان از مصاحبت دانا بیشتر در رنج است تا دانا از مصاحبت نادان.»
👤 Arthur Schopenhauer
📚 The Wisdom of Life
@Dairy_of_Darkness