این تراژدی است: آگاهی ما را در موقعیتی متناقض قرار داده است، آنجا که تقلا میکنیم نسبت به آنچه هستیم بیتفاوت باشیم؛ تکههایی از گوشتِ فاسد بر روی استخوانهایی که در حالِ فروپاشیاند.جهانِ توماس لیگوتی، بازتاب جهانِ ما از نگاهِ ذهنی بیمار است؛ آنجا که واقعیت و وهم در هم میآمیزند و قلمرویی میآفرینند از ناممکنها که تنها در کابوسهایمان مجالِ شکلگرفتن دارد. او به ما نشان میدهد که فرار یا رستگاری چیزی جز خیال نیست و اسطورهی رهاییبخشْ همان توهمیست که ارادهی ما برای زیستن را زنده نگاه میدارد، یعنی همان شرارتی که بر تمایلات بیپایان و ابدی ما سایه افکنده. وقتی به هزارتوی جهانِ لیگوتی قدم میگذاریم، دیوانه میشویم و همچون ارواحی از آیندهْ در میان ویرانههای جهان سرگردان میمانیم، آن هم با آگاهی از این مهم که هیچیک از ویژگیهای ما، از جمله عقلمان، نمیتواند این جهان یا جهانِ بعدی را تغییر دهد. در واقع ما با پذیرشِ آنچه هست، صرفاً به دانشی نابسامان و بریدهبریده دست مییابیم، دانشی از بوطیقای یأس و بیهودگی که هدیهی لیگوتیست به ما.
ـــ توماس لیگوتی، توطئه علیه نژاد بشر، ص ۱۱
@CineManiaa | سینمانیا