تجربهی جورجو آگامبن با الاسدی: زمزمهی امواج و ستارگان: «آیا عادل هستی؟»
تابستانی بود در پونتزا، یکی از آن مکانهایی که همیشه در آن شادمان بودهام و مثل شیکلی، بخشی از قلبم را در گوشهای از آن پنهان کردهام. در یک بعدازظهر، دوز مناسبی از الاسدی مصرف کردیم و در خانهی ساحلیمان سبکبال و غرق در توهم قدم میزدیم. ناگهان پاتریزیا از راه رسید. او با تعجب و کنجکاوی به ما خیره شده بود، گویا نمیتوانست بفهمد چگونه میتوانیم هم اینقدر دور و دستنیافتنی به نظر برسیم و هم لبریز از نوعی سرخوشی مرموز باشیم.
پائولین هم با ما بود، دختری با ظرافت خیرهکننده و حرکاتی به نرمی و زیبایی مدلها. پاتریزیا آنقدر با کنجکاوی و سماجت از او پرسوجو کرد که بالأخره راز ما برملا شد. بعد از آن، همه با هم به بندر رفتیم تا شام بخوریم. در طول آن شب طولانی، پاتریزیا با اشتیاق و نوعی شور شاعرانه خود را به دنیای توهم ما سپرد. انگار همهچیز ــماه، آواز جیرجیرکها، ستارگانــ برای اولین بار در برابر چشمانمان ظاهر شده بود.
چند ساعت بعد، نزدیک نیمهشب، به ساحل جادویی کیا دی لونا رسیدیم. سکوت و زیبایی خیرهکنندهاش ما را در خود فرو برد و من در تماشای جهان غرق شدم. در دل تمام آن حیرت و سرخوشی، تنها یک فکر بود که رهایم نمیکرد: عدالت. انگار امواجی که آرام ساحل را لمس میکردند و ستارگانی که در آسمان میدرخشیدند، بیوقفه از دل شب میپرسیدند: «آیا عادل هستی؟»
@CineManiaa | سینمانیا
تابستانی بود در پونتزا، یکی از آن مکانهایی که همیشه در آن شادمان بودهام و مثل شیکلی، بخشی از قلبم را در گوشهای از آن پنهان کردهام. در یک بعدازظهر، دوز مناسبی از الاسدی مصرف کردیم و در خانهی ساحلیمان سبکبال و غرق در توهم قدم میزدیم. ناگهان پاتریزیا از راه رسید. او با تعجب و کنجکاوی به ما خیره شده بود، گویا نمیتوانست بفهمد چگونه میتوانیم هم اینقدر دور و دستنیافتنی به نظر برسیم و هم لبریز از نوعی سرخوشی مرموز باشیم.
پائولین هم با ما بود، دختری با ظرافت خیرهکننده و حرکاتی به نرمی و زیبایی مدلها. پاتریزیا آنقدر با کنجکاوی و سماجت از او پرسوجو کرد که بالأخره راز ما برملا شد. بعد از آن، همه با هم به بندر رفتیم تا شام بخوریم. در طول آن شب طولانی، پاتریزیا با اشتیاق و نوعی شور شاعرانه خود را به دنیای توهم ما سپرد. انگار همهچیز ــماه، آواز جیرجیرکها، ستارگانــ برای اولین بار در برابر چشمانمان ظاهر شده بود.
چند ساعت بعد، نزدیک نیمهشب، به ساحل جادویی کیا دی لونا رسیدیم. سکوت و زیبایی خیرهکنندهاش ما را در خود فرو برد و من در تماشای جهان غرق شدم. در دل تمام آن حیرت و سرخوشی، تنها یک فکر بود که رهایم نمیکرد: عدالت. انگار امواجی که آرام ساحل را لمس میکردند و ستارگانی که در آسمان میدرخشیدند، بیوقفه از دل شب میپرسیدند: «آیا عادل هستی؟»
@CineManiaa | سینمانیا