ما همه بهسوی آخرالزمان شخصی خودمان کشیده میشویم؛ لحظهای که در آن همهی آنچه زمانی گمان میکردیم ما را کنار هم نگه میدارد، فرو میپاشد. زیستن یعنی ماندن در وضعیتی بیمنطق—آنجا که زندگیها، اعمال و باورهای ما بر هیچ پایهی مستحکمی استوار نیست. این زندگیْ هیچ قصدِ ضروریای ندارد و در نهایت چیزی نیست جز طفرهروی از مرگ. آنچه ما خوشبختی، معنا یا رضایت خاطر مینامیم، در واقع تنها حقهایست که به خودمان میزنیم؛ بازیای که ما را از خیره نگاه کردنِ طولانی مدت به مغاک بازمیدارد. حقیقت این است که زندگی ما بر پایهی خیالات و اوهامی بنا شده که به ما توانِ ادامه دادن میدهند. اگر به اندازهی کافی شجاع باشیم تا این دروغهای تسلیبخش را کنار بگذاریم، آنگاه تنها چیزی که از ما باقی میماند خلأ است، تهیگاهی که مطلقاً از آن رهایی نداریم. این در واقع همان وحشت کیهانیست که وجود ما را تعریف میکند - اینکه در نهایت ما همچون جرقهای در ظلمتْ در حال خاموششدنیم، بیآنکه بتوانیم ردی از خودمان بر جای بگذاریم.
◄ قطعهای از توطئه علیه نژاد بشر: طرحریزی وحشت، توماس لیگوتّی
@CineManiaa | سینمانیا
◄ قطعهای از توطئه علیه نژاد بشر: طرحریزی وحشت، توماس لیگوتّی
@CineManiaa | سینمانیا