Forward from: Miim (کانال رسمی آثار عیسی اسدی)
☑🖋
✔ استیصال به وقت چراغقرمز
انگار شبیه سالها پیش شدهام؛ سالها قبل، روزهایی که ابرها ناپدید نمیشدند، همیشه در گوشهای از سینهام رعدی در حال حبغ کشیدن، ابری مشغول باریدن و بازدمی در حالت حبس قرار داشت. این روزها هم همین است: جوان موسیاه با چشمان هوشیار اما دودوزن، دربدر قرصهای اعصاب است، هیچ داروخانهای نیست که از آن با دست پر برگردد، حرفمان میگیرد، از پدر میگوید که او هم مترجم بود و البته فیلسوف و بدبختانه از دستهی آنانی که به حکم احکامی و به شکلی زنجیرهای به قتل رسیدند؛ دلم را به درد میآورد. این روزها کتاب هم که میخوانم بغض میکنم، به پرواز پرندهها که چشم میپرانم میبینم میسوزند و خیس و تیز میشوند، پشت چراغ قرمز، مابین هیاهوی چارچرخههای آهنی و خشم زنان و مردان سبکار بهدست یا عینکبهچشم پشت فرمان، یکهو میبینم در حال گریستنام، آنهم چه شور، چه خیس، چه طوفانی و خاکستری!
در حیرتم که جنس ما آدمها از چیست! کداممان خونی، کدام پرسوخته، کدام لببهدندان و کدام عاصی هستیم! چند چهارراه را باید پی عابری گشت که میداند حین عبور از عرض خیابان قرار نیست له شود! چند پنجره میتوان یافت به خیال باز شدن و پیداییِ لبخندی بر لبی، صورتی آرام، در محاصرهی موهایی لرزان در نسیم و سلامی بیریا و پاییزی!
از ابرها دارم این تقارن نگاه و روح را و از رعدها، آن تکان قلب وامانده را در سینهای کهن و ابتدایی.
پایان را فرامیخوانم، رو نشان نمیدهد، جیک نمیزند و مرا در محاصرهی میلیاردها ذهنیتِ سیاه رها کرده است.
🖋 عیسی اسدی میم
۱۷ بهمن ۱۴۰۳
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
✔ استیصال به وقت چراغقرمز
انگار شبیه سالها پیش شدهام؛ سالها قبل، روزهایی که ابرها ناپدید نمیشدند، همیشه در گوشهای از سینهام رعدی در حال حبغ کشیدن، ابری مشغول باریدن و بازدمی در حالت حبس قرار داشت. این روزها هم همین است: جوان موسیاه با چشمان هوشیار اما دودوزن، دربدر قرصهای اعصاب است، هیچ داروخانهای نیست که از آن با دست پر برگردد، حرفمان میگیرد، از پدر میگوید که او هم مترجم بود و البته فیلسوف و بدبختانه از دستهی آنانی که به حکم احکامی و به شکلی زنجیرهای به قتل رسیدند؛ دلم را به درد میآورد. این روزها کتاب هم که میخوانم بغض میکنم، به پرواز پرندهها که چشم میپرانم میبینم میسوزند و خیس و تیز میشوند، پشت چراغ قرمز، مابین هیاهوی چارچرخههای آهنی و خشم زنان و مردان سبکار بهدست یا عینکبهچشم پشت فرمان، یکهو میبینم در حال گریستنام، آنهم چه شور، چه خیس، چه طوفانی و خاکستری!
در حیرتم که جنس ما آدمها از چیست! کداممان خونی، کدام پرسوخته، کدام لببهدندان و کدام عاصی هستیم! چند چهارراه را باید پی عابری گشت که میداند حین عبور از عرض خیابان قرار نیست له شود! چند پنجره میتوان یافت به خیال باز شدن و پیداییِ لبخندی بر لبی، صورتی آرام، در محاصرهی موهایی لرزان در نسیم و سلامی بیریا و پاییزی!
از ابرها دارم این تقارن نگاه و روح را و از رعدها، آن تکان قلب وامانده را در سینهای کهن و ابتدایی.
پایان را فرامیخوانم، رو نشان نمیدهد، جیک نمیزند و مرا در محاصرهی میلیاردها ذهنیتِ سیاه رها کرده است.
🖋 عیسی اسدی میم
۱۷ بهمن ۱۴۰۳
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎