روزی روزگاری بود که کودکان با شنیدن نام سایمون چشم ستاره ای به دنیا می آمدند، با لالایی داستان های فلوریان شب ها چشم هارا میبستند و با آرزوی شبیه جان د اوک شدن میزیستند و زندگی میکردند. روزگاری که شرافت، حق، اعتدال و تمام خوبی ها تنها هدف انسان بود، هدفی به نام مکتب شوالیهگری و پاسبانانی به نام شوالیه. مردانی با ابهت، مقتدر و جنگجویانی بزرگ که شمشیر هایشان دشمن را از ترس میلرزاند، زرهشان بی گناهان و مستضعفان را امیدوار میکرد و دستشان همواره دست مظلومان را میگرفت. انها قسم خورده بودند که دنیارا جای بهتری برای زیستن کنند، و قرار نبود قسمشان را زیر پای بگذارند.
"من در برابر چشمان خدایان و انسانها سوگند میخورم که از کسانی که نمیتوانند از خود دفاع کنند، دفاع کنم، از تمام زنان و کودکان محافظت کنم، از فرماندهان، لرد قسم خورده و پادشاه خود اطاعت کنم، در صورت لزوم شجاعانه بجنگم و سایر وظایفی را که بر عهده من گذاشته میشود، هر چقدر سخت، فروتنانه یا خطرناک باشند، انجام دهم."
اما در دنیایی که شمشیر ها جای خویش را به قلم ها داده، و مردان شجاعی که شمشیر هارا میچرخواندند به مرور اسیر شیاطین درونی خویش شدند و جای خود را با شیادان قلم به دست عوض کردند، فراموشی معنی و مفهوم قول و قسم ها نیز عجیب نیست. قول ها بی ارزش شده، قسم ها کم اهمیت جلوه میکنند و به راحتی هر دورا زیر پا گذاشته و انهارا میشکنند.
مکتب شوالیه گری به فراموشی سپرده شد و شوالیه ها برده همان ظالمانی شدند که روزی علیهشان میجنگیدند. حال حضورشان نسیم امید بخش گذشته را به یاد نمی اورد، بلکه همچو طوفانی مخرب پیش میرفت. مردانی که روزی مظهر شرافت بودند حال به زنان تجاوز کرده و کودکان را میکشند. حال ایمون شوالیه اژدها و ریام ردواین ها جای خود را به سندور کلگین ها داده اند.
لاکن قرار نیست همواره چنین بماند، مگر ممکن است؟ پس موعود چه میشود؟ یعنی جنگجو به دنبال دفاع از ابروی خویش نیست؟ یعنی پدر به دنبال بازگرداندن عدالت نیست؟ یعنی مادر به دنبال نجات کودکان و مظلومان نیست؟ خدمتمار به دنبال دفاع از زنان نیست؟
موعود می آید، پسرکی جوان و بینامو نشان، بر خلاف تمام تصورات. موعود مردی مقتدر و دارای قدرت های افسانه ای نیست، او جوانی ساده است. موعود باهوش نیست، او به احمقی یک یک درخت بلوط است. موعود بهترین جنگجوی زمانه نیست، موعود حتی یک شوالیه نیست...
موعود نمیتواند ظالمان را کنار بزند، نمیتواند از بیگناهان دفاع کند، نمیتواند شرافت مرده مردان را زنده کند، نمیتواند جوانمردان خوابیده را بیدار کند، لاکن تلاشش را میکند، مگر میتواند جز این کار دیگه ای کند؟
شاید موفق نشود، شاید بارها شکست بخورد، زخم ها و کبودی ها روی سرتا سر بدنش نقش بردارند، اما او تمام مردان معتقد را از خواب زمستانی بیدار میکند، مردانی که امیدشان را به شوالیه و شوالیه گری از دست داده اند را با مشتی محکم از خلصه خارج کرده و یاداور قول و قسمشان میشود. او به کورسوی امید و باریکه نوری در غاری تاریک و بی انتها تبدیل میشود، یادآوری برای زندگی گذشته.
او بار دیگر اثبات میکند شوالیه بودن تنها خوردن چند قسم نیست، سندور کلگین با خوردن همان قسم ها به الیا تجاوز کرد و جمجمه کودکانش را خورد کرد. او اثبات میکند شوالیه بودن به زیور آلات و نماد زیبا و زره های براق ربطی ندارد، بریک و مردانش بدون هیچ فضایل ظاهری ای برای این مکتب میجنگیدند. او اثبات میکند که شوالیه بودن نیازی به شوالیه شدن نیز ندارد، او بدون اینکه قسمی بخورد و شمشیری کتف راستش را لمس کند یک شوالیه بود. او مردی ساده بود با اراده ای پولادین ساخته شده به وسیله شجاعت جنگجو، عدالت پدر و مهربانی مادر، برای احیای مکتبی فراموش شده.
بلند به مانند سرو، احمق به مانند کنده درخت، نماد و مظهر مکتب شوالیه گری، سر دانکن قد بلند، شوالیه ای واقعی که هرگز شوالیه نشد.
#Article | #DemonOfTrident
For More: @Black_Fyre⚜
"من در برابر چشمان خدایان و انسانها سوگند میخورم که از کسانی که نمیتوانند از خود دفاع کنند، دفاع کنم، از تمام زنان و کودکان محافظت کنم، از فرماندهان، لرد قسم خورده و پادشاه خود اطاعت کنم، در صورت لزوم شجاعانه بجنگم و سایر وظایفی را که بر عهده من گذاشته میشود، هر چقدر سخت، فروتنانه یا خطرناک باشند، انجام دهم."
اما در دنیایی که شمشیر ها جای خویش را به قلم ها داده، و مردان شجاعی که شمشیر هارا میچرخواندند به مرور اسیر شیاطین درونی خویش شدند و جای خود را با شیادان قلم به دست عوض کردند، فراموشی معنی و مفهوم قول و قسم ها نیز عجیب نیست. قول ها بی ارزش شده، قسم ها کم اهمیت جلوه میکنند و به راحتی هر دورا زیر پا گذاشته و انهارا میشکنند.
مکتب شوالیه گری به فراموشی سپرده شد و شوالیه ها برده همان ظالمانی شدند که روزی علیهشان میجنگیدند. حال حضورشان نسیم امید بخش گذشته را به یاد نمی اورد، بلکه همچو طوفانی مخرب پیش میرفت. مردانی که روزی مظهر شرافت بودند حال به زنان تجاوز کرده و کودکان را میکشند. حال ایمون شوالیه اژدها و ریام ردواین ها جای خود را به سندور کلگین ها داده اند.
لاکن قرار نیست همواره چنین بماند، مگر ممکن است؟ پس موعود چه میشود؟ یعنی جنگجو به دنبال دفاع از ابروی خویش نیست؟ یعنی پدر به دنبال بازگرداندن عدالت نیست؟ یعنی مادر به دنبال نجات کودکان و مظلومان نیست؟ خدمتمار به دنبال دفاع از زنان نیست؟
موعود می آید، پسرکی جوان و بینامو نشان، بر خلاف تمام تصورات. موعود مردی مقتدر و دارای قدرت های افسانه ای نیست، او جوانی ساده است. موعود باهوش نیست، او به احمقی یک یک درخت بلوط است. موعود بهترین جنگجوی زمانه نیست، موعود حتی یک شوالیه نیست...
موعود نمیتواند ظالمان را کنار بزند، نمیتواند از بیگناهان دفاع کند، نمیتواند شرافت مرده مردان را زنده کند، نمیتواند جوانمردان خوابیده را بیدار کند، لاکن تلاشش را میکند، مگر میتواند جز این کار دیگه ای کند؟
شاید موفق نشود، شاید بارها شکست بخورد، زخم ها و کبودی ها روی سرتا سر بدنش نقش بردارند، اما او تمام مردان معتقد را از خواب زمستانی بیدار میکند، مردانی که امیدشان را به شوالیه و شوالیه گری از دست داده اند را با مشتی محکم از خلصه خارج کرده و یاداور قول و قسمشان میشود. او به کورسوی امید و باریکه نوری در غاری تاریک و بی انتها تبدیل میشود، یادآوری برای زندگی گذشته.
او بار دیگر اثبات میکند شوالیه بودن تنها خوردن چند قسم نیست، سندور کلگین با خوردن همان قسم ها به الیا تجاوز کرد و جمجمه کودکانش را خورد کرد. او اثبات میکند شوالیه بودن به زیور آلات و نماد زیبا و زره های براق ربطی ندارد، بریک و مردانش بدون هیچ فضایل ظاهری ای برای این مکتب میجنگیدند. او اثبات میکند که شوالیه بودن نیازی به شوالیه شدن نیز ندارد، او بدون اینکه قسمی بخورد و شمشیری کتف راستش را لمس کند یک شوالیه بود. او مردی ساده بود با اراده ای پولادین ساخته شده به وسیله شجاعت جنگجو، عدالت پدر و مهربانی مادر، برای احیای مکتبی فراموش شده.
بلند به مانند سرو، احمق به مانند کنده درخت، نماد و مظهر مکتب شوالیه گری، سر دانکن قد بلند، شوالیه ای واقعی که هرگز شوالیه نشد.
#Article | #DemonOfTrident
For More: @Black_Fyre⚜