💥تغییر یا تحول...؟!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅در مورد تحلیل واقعه انقلاب ۵۷ مطالب زیادی نوشته شده اما برای من همیشه این سوال بوده که از ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ در عرض یکسال چه تغییر یا تحولی در مردم ایران صورت گرفت که منجر به رخداد انقلاب ۵۷ شد؟!
بگذارید اول چند تا مثال بزنم تا اعمال مردم را ببینید...
♦️وقتی در شامگاه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ش چریکهای فدائی تصميم به حمله به پاسگاه ژاندامري سياهكل گرفتند خودِ دهقانان سیاهکل قبل از رسیدن ژاندارمها، چریکها را کتک زده و طناب پیچ کرده تحویل ژاندارمها دادند، اما همان مردم در ۱۳۵۷ش وقتی درِ زندانها باز شد باقیمانده چریکها را سوار بر دوش خود نموده شادیها کردند...!
♦️مثال دیگری می زنم:
اخیر خاطرات آقای مخملباف را میخواندم(خاطرات او را از اینجا بخوانید) مخملباف در ۱۷ سالگی به همراه دو نفر دیگر در ۱۳۵۳ میخواستند پاسبانی را خلع سلاح کنند مخملباف تیر خورده زخمی می شود و مردم او را دستگیر و سوار تاکسی کرده می برند به کلانتری تحویل می دهند!
اما چهار سال بعد وقتی در ۱۳۵۷ زندانها گشوده میشود و او از زندان آزاد میگردد این بار، همان مردمی که ۴ سال پیش او را دستگیر کرده بود او را با شادی روى شانه هایشان حمل میکنند!
در اینجا چه اتفاقی افتاده...؟!
خود مخملباف می نویسد که هم «مردم تغییر کرده بودند من هم تغيير كرده بودم»
(خاطرات...ص۴۰۵)
اما اگر منظور وی از تغییر، تحول باشد، به نظر من، نه مردم تحول یافته بودند و نه مخملباف در آن زمان!
اگر مخملباف بقول خودش تحول یافته بود پس چرا حتی ۱۰ سال بعد، پس از دیدن فیلم اجارهنشینها ساخته داریوش مهرجویی در ۱۳۶۶ در نامهای به محمد بهشتی(رئیس وقت فارابی) آنرا فیلم ضدانقلابی خوانده و میخواهد نارنجک به خود ببندد تا مهرجویی را بغل کند و ضامن را بکشد! اما چون استخاره قرآن خوب نیامده پس، از منفجر کردن نارنجک منصرف میگردد..!
مردم نیز هیچ تحولی نیافته بودند البته بنیانگذار انقلاب نیز همان بوده که سالها پیش کتاب ولایت فقیه را نوشته و رخداد ۱۵خرداد ۱۳۴۲ را رهبری کرده بود...
♦️اما خود آن سیستم و محمدرضاشاه نیز هیچ تغییری نکرده بود، همان بود که در بهترین زمان، بجای دست زدن به اصلاحات، دستها در جیبِ جلیقه اش کرده در ۱۲ اسفند ۱۳۵۳حزب رستاخیز را اعلام کرده و گفته بود جای مخالفین یا زندان است یا ترک کشور...!
(تصویر روزنامه اطلاعات اینجا)
حتی آن زمان که فرح و رضا قطبی آن نوشته را نوشتند و وادارش کردند بخواند، باز تغییری نکرده بود، هنگامی که با صدای لرزان و تپق های فراوان آن متن را می خواند و صدایش همزمان زنده از رادیوی زندان پخش می شد هر جمله که می خواند، زندانی ها پاسخ می دادند: دیگه دیر شده!
وقتی می خواند: من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم...
زندانی ها یکصدا می گفتند: دیگه دیر شده...!
♦️و همیشه دیر می شود! و آنقدر دیر می شود که وقتی هایزر بدون اجازه و اطلاعِ او به تهران می آید و با امرای ارتش جلسه می گذارد، شاه مملکت خودش را به آب و آتش می زد تا هایزر را ملاقات کند تا بداند در جلسه چه گذشته؟!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۱۸)
آنقدر دیر می شود که خود محمدرضاشاه در کتابش به نقل از تیمسار ربیعی(فرمانده نیروی هوایی اش) نوشته که هایزر آمد مثل موش او را از ایران بیرون انداخت!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۲۵)
♦️پس شاه نیز تغییری و تحولی نیافته بود، هیچکس تغییری اساسی نیافته بود نه شاه، نه مردم، نه چریکها و نه مخملباف...!
تنها یک چیز اتفاق افتاده بود و آن اینکه، آن سیستمِ مجهز به ساواک، شکاف و ترک برداشته بود و مردم ایران نیز که همیشه احساس و عواطف شان بر عقلانیت شان می چربد براساس همان احساساتشان به حرکت درآمده بودند...
آنان در واقع مصداق این شعر بادكوبهای بودند که ستم را نشانه گرفته بودند:
«اما
همه تيرها از كمان دانش پرتاب نشد
اي كاش
نخست جهل را نشانه گرفته بوديم...»
✍️علی مرادی مراغه ای
✅در مورد تحلیل واقعه انقلاب ۵۷ مطالب زیادی نوشته شده اما برای من همیشه این سوال بوده که از ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ در عرض یکسال چه تغییر یا تحولی در مردم ایران صورت گرفت که منجر به رخداد انقلاب ۵۷ شد؟!
بگذارید اول چند تا مثال بزنم تا اعمال مردم را ببینید...
♦️وقتی در شامگاه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ش چریکهای فدائی تصميم به حمله به پاسگاه ژاندامري سياهكل گرفتند خودِ دهقانان سیاهکل قبل از رسیدن ژاندارمها، چریکها را کتک زده و طناب پیچ کرده تحویل ژاندارمها دادند، اما همان مردم در ۱۳۵۷ش وقتی درِ زندانها باز شد باقیمانده چریکها را سوار بر دوش خود نموده شادیها کردند...!
♦️مثال دیگری می زنم:
اخیر خاطرات آقای مخملباف را میخواندم(خاطرات او را از اینجا بخوانید) مخملباف در ۱۷ سالگی به همراه دو نفر دیگر در ۱۳۵۳ میخواستند پاسبانی را خلع سلاح کنند مخملباف تیر خورده زخمی می شود و مردم او را دستگیر و سوار تاکسی کرده می برند به کلانتری تحویل می دهند!
اما چهار سال بعد وقتی در ۱۳۵۷ زندانها گشوده میشود و او از زندان آزاد میگردد این بار، همان مردمی که ۴ سال پیش او را دستگیر کرده بود او را با شادی روى شانه هایشان حمل میکنند!
در اینجا چه اتفاقی افتاده...؟!
خود مخملباف می نویسد که هم «مردم تغییر کرده بودند من هم تغيير كرده بودم»
(خاطرات...ص۴۰۵)
اما اگر منظور وی از تغییر، تحول باشد، به نظر من، نه مردم تحول یافته بودند و نه مخملباف در آن زمان!
اگر مخملباف بقول خودش تحول یافته بود پس چرا حتی ۱۰ سال بعد، پس از دیدن فیلم اجارهنشینها ساخته داریوش مهرجویی در ۱۳۶۶ در نامهای به محمد بهشتی(رئیس وقت فارابی) آنرا فیلم ضدانقلابی خوانده و میخواهد نارنجک به خود ببندد تا مهرجویی را بغل کند و ضامن را بکشد! اما چون استخاره قرآن خوب نیامده پس، از منفجر کردن نارنجک منصرف میگردد..!
مردم نیز هیچ تحولی نیافته بودند البته بنیانگذار انقلاب نیز همان بوده که سالها پیش کتاب ولایت فقیه را نوشته و رخداد ۱۵خرداد ۱۳۴۲ را رهبری کرده بود...
♦️اما خود آن سیستم و محمدرضاشاه نیز هیچ تغییری نکرده بود، همان بود که در بهترین زمان، بجای دست زدن به اصلاحات، دستها در جیبِ جلیقه اش کرده در ۱۲ اسفند ۱۳۵۳حزب رستاخیز را اعلام کرده و گفته بود جای مخالفین یا زندان است یا ترک کشور...!
(تصویر روزنامه اطلاعات اینجا)
حتی آن زمان که فرح و رضا قطبی آن نوشته را نوشتند و وادارش کردند بخواند، باز تغییری نکرده بود، هنگامی که با صدای لرزان و تپق های فراوان آن متن را می خواند و صدایش همزمان زنده از رادیوی زندان پخش می شد هر جمله که می خواند، زندانی ها پاسخ می دادند: دیگه دیر شده!
وقتی می خواند: من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم...
زندانی ها یکصدا می گفتند: دیگه دیر شده...!
♦️و همیشه دیر می شود! و آنقدر دیر می شود که وقتی هایزر بدون اجازه و اطلاعِ او به تهران می آید و با امرای ارتش جلسه می گذارد، شاه مملکت خودش را به آب و آتش می زد تا هایزر را ملاقات کند تا بداند در جلسه چه گذشته؟!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۱۸)
آنقدر دیر می شود که خود محمدرضاشاه در کتابش به نقل از تیمسار ربیعی(فرمانده نیروی هوایی اش) نوشته که هایزر آمد مثل موش او را از ایران بیرون انداخت!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۲۵)
♦️پس شاه نیز تغییری و تحولی نیافته بود، هیچکس تغییری اساسی نیافته بود نه شاه، نه مردم، نه چریکها و نه مخملباف...!
تنها یک چیز اتفاق افتاده بود و آن اینکه، آن سیستمِ مجهز به ساواک، شکاف و ترک برداشته بود و مردم ایران نیز که همیشه احساس و عواطف شان بر عقلانیت شان می چربد براساس همان احساساتشان به حرکت درآمده بودند...
آنان در واقع مصداق این شعر بادكوبهای بودند که ستم را نشانه گرفته بودند:
«اما
همه تيرها از كمان دانش پرتاب نشد
اي كاش
نخست جهل را نشانه گرفته بوديم...»