#نفس_گرم
#پارت۴۰۲
احسان رفت و من سردرگم همچنان پشت میز نشسته بودم.
ده دقیقه از رفتن شاهان میگذره و کم کم دلشوره بدی به سراغم میاد.
با اینکه دوتا از آدماش اینجا ایستادن و مراقبن اما حقیقت اینه که حضور شاهان برام یه چیز دیگس و دلم بهش گرمه...
کلافه از جا بلند شدم و خواستم به طرف خروجی حرکت کنم که خودش وارد رستوران شد و با صورتی سخت به سمتم اومد.
با نگام تیپ محشرش رو دنبال میکردم که تو دو قدمیم ایستاد و با صدایی که در اثر سیگار کشیدن بیش از حد بم شده بود گفت:
_بریم!
سری تکون دادم و جلوتر ازش حرکت کردم که ناگهان بازوم از پشت کشیده شد و به سمتش چرخیدم؛
گیج به اخمای درهمش نگاه کردم:
_چیشده؟
بی توجه به من رو به دوتا نره غول پشت سرش گفت:
_بیرون باشین تا بیایم!
_چشم قربان
متعجب خیره رفتنشون بودم که بازوم تو دستاش فشرده شد و صدای عصبیش که سعی داشت بلند نشه تو گوشم پیچید:
_برگرد ببینم!
_چی؟
دست رو شونم گذاشت و تو یه حرکت منو چرخوند جوری که پشتم بهش بود.
_چیکار میکنی؟!
دیوونه شدی؟!
خواستم به عقب بچرخم که دستش محکم پهلوم رو فشرد و پشت بندش کتش رو شونم قرار گرفت.
#پارت۴۰۲
احسان رفت و من سردرگم همچنان پشت میز نشسته بودم.
ده دقیقه از رفتن شاهان میگذره و کم کم دلشوره بدی به سراغم میاد.
با اینکه دوتا از آدماش اینجا ایستادن و مراقبن اما حقیقت اینه که حضور شاهان برام یه چیز دیگس و دلم بهش گرمه...
کلافه از جا بلند شدم و خواستم به طرف خروجی حرکت کنم که خودش وارد رستوران شد و با صورتی سخت به سمتم اومد.
با نگام تیپ محشرش رو دنبال میکردم که تو دو قدمیم ایستاد و با صدایی که در اثر سیگار کشیدن بیش از حد بم شده بود گفت:
_بریم!
سری تکون دادم و جلوتر ازش حرکت کردم که ناگهان بازوم از پشت کشیده شد و به سمتش چرخیدم؛
گیج به اخمای درهمش نگاه کردم:
_چیشده؟
بی توجه به من رو به دوتا نره غول پشت سرش گفت:
_بیرون باشین تا بیایم!
_چشم قربان
متعجب خیره رفتنشون بودم که بازوم تو دستاش فشرده شد و صدای عصبیش که سعی داشت بلند نشه تو گوشم پیچید:
_برگرد ببینم!
_چی؟
دست رو شونم گذاشت و تو یه حرکت منو چرخوند جوری که پشتم بهش بود.
_چیکار میکنی؟!
دیوونه شدی؟!
خواستم به عقب بچرخم که دستش محکم پهلوم رو فشرد و پشت بندش کتش رو شونم قرار گرفت.