#نفس_گرم
#پارت۴۰۱
دست خودم نبود که پوزخند زدم.
اما خداروشکر احسان متوجه چیزی نشد.
زنش؟!
زنشو دوست داره؟!
شاید اگه از احساس واقعی شاهان باخبر نمیشدم منم مثل احسان همین فکرو میکردم.
اما الان هرچیزی به ذهنم میومد جز این چیزا...
واقعا نمیدونم دلیل این واکنشش چی بود ولی من دیگه قرار نیست چیزی رو به خودم نسبت بدم و برداشت خاصی از کارای ضد و نقیضش داشته باشم.
_خب پس شما الان تحت تعقیب داریوشی درسته؟!
از فکر بیرون اومدم و حواسم رو معطوف احسان کردم:
_بله من تنها جایی که امنیت نسبی دارم پیش شاهانِ...
وگرنه اگه داریوش دستش بهم برسه شک دارم حتی زندم بذاره.
به نشونه فهمیدن سرش رو تکون داد:
_اوکی فهمیدم!
ولی اینو بدونین که خیلی کار ریسکی و پرخطری انجام دادین.
اصلا برای شروع اینکار باید با پلیس مشورت میکردین.
نباید تنهایی بدون هیچ برنامه ای خودتونو تو دردسر مینداختین!
میدونستم که کاملا حق با احسان بود اما منم دلایل خودمو داشتم!
_راستش میترسیدم اگه پای پلیسو به این ماجرا باز کنم داریوش بو ببره و همه چی بهم بریزه!
_میدونم ولی دیگه کاریه که شده!
فقط لطفا از این جا به بعد من رو در جریان تک تک اتفاقا بذارین!
کارتی به سمتم گرفت و گفت:
_این شماره منه!
هرساعت از شبانه روز که لازم شد تماس بگیرین.
اگه هم دوست داشتین به شاهان بگین که بهم منتقل کنه.
#پارت۴۰۱
دست خودم نبود که پوزخند زدم.
اما خداروشکر احسان متوجه چیزی نشد.
زنش؟!
زنشو دوست داره؟!
شاید اگه از احساس واقعی شاهان باخبر نمیشدم منم مثل احسان همین فکرو میکردم.
اما الان هرچیزی به ذهنم میومد جز این چیزا...
واقعا نمیدونم دلیل این واکنشش چی بود ولی من دیگه قرار نیست چیزی رو به خودم نسبت بدم و برداشت خاصی از کارای ضد و نقیضش داشته باشم.
_خب پس شما الان تحت تعقیب داریوشی درسته؟!
از فکر بیرون اومدم و حواسم رو معطوف احسان کردم:
_بله من تنها جایی که امنیت نسبی دارم پیش شاهانِ...
وگرنه اگه داریوش دستش بهم برسه شک دارم حتی زندم بذاره.
به نشونه فهمیدن سرش رو تکون داد:
_اوکی فهمیدم!
ولی اینو بدونین که خیلی کار ریسکی و پرخطری انجام دادین.
اصلا برای شروع اینکار باید با پلیس مشورت میکردین.
نباید تنهایی بدون هیچ برنامه ای خودتونو تو دردسر مینداختین!
میدونستم که کاملا حق با احسان بود اما منم دلایل خودمو داشتم!
_راستش میترسیدم اگه پای پلیسو به این ماجرا باز کنم داریوش بو ببره و همه چی بهم بریزه!
_میدونم ولی دیگه کاریه که شده!
فقط لطفا از این جا به بعد من رو در جریان تک تک اتفاقا بذارین!
کارتی به سمتم گرفت و گفت:
_این شماره منه!
هرساعت از شبانه روز که لازم شد تماس بگیرین.
اگه هم دوست داشتین به شاهان بگین که بهم منتقل کنه.