#نفس_گرم
#پارت۳۵۶
هول شده نگام رو از بدنش گرفتم و به چشمای زاغش دادم؛
نگاهش عادی بود اما گوشه پلکاش کمی چین خورده بود و نشون از خنده فروخوردش میداد.
_ک..کی من؟!
_اوهوم
آب دهنم رو قورت دادم و زدم به کوچه علی چپ:
_من فقط چشمم خورد خب تو لخت جلوم وایسادی کور که نیستم بالاخره میبینم!
با تفریح نگاهش رو تو صورتم چرخوند و گفت:
_درسته...خب حالا چرا اینقد قرمز شدی؟!
دستی به گونم کشیدم:
_واقعا؟!
نمیدونم فکر کنم بخاطر لباسم گرمم شده!
آره ارواح عمم...اصلنم بخاطر فاصله کم و بدن دخترکشش نبود!
اصلا نیازی به اینا هم نبود تا وقتی که چشمای خمار و جذابش اینطوری بهم خیره میشد.
همین نگاه کافی بود تا دختری مثل من که تو طول عمرش هیچ نوع رابطه ای با مردجماعت نداشته دست و پاش رو گم کنه و از درون گُر بگیره.
تره ای از موهام رو تو دستش گرفت و دم عمیقی کشید؛
از این حرکتش چشمام تا آخر گشاد شد و قلبم ریتم تندی به خودش گرفت.
_چرا اینقد موهات خوش بوعه؟
شامپوی خاصی استفاده میکنی؟
_چ..چی؟!!
این بار سرش رو به گردنم نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید:
_نه حتی پوست گردنتم خوش بوعه!!
لوسیون چی میزنی به پوستت؟
#پارت۳۵۶
هول شده نگام رو از بدنش گرفتم و به چشمای زاغش دادم؛
نگاهش عادی بود اما گوشه پلکاش کمی چین خورده بود و نشون از خنده فروخوردش میداد.
_ک..کی من؟!
_اوهوم
آب دهنم رو قورت دادم و زدم به کوچه علی چپ:
_من فقط چشمم خورد خب تو لخت جلوم وایسادی کور که نیستم بالاخره میبینم!
با تفریح نگاهش رو تو صورتم چرخوند و گفت:
_درسته...خب حالا چرا اینقد قرمز شدی؟!
دستی به گونم کشیدم:
_واقعا؟!
نمیدونم فکر کنم بخاطر لباسم گرمم شده!
آره ارواح عمم...اصلنم بخاطر فاصله کم و بدن دخترکشش نبود!
اصلا نیازی به اینا هم نبود تا وقتی که چشمای خمار و جذابش اینطوری بهم خیره میشد.
همین نگاه کافی بود تا دختری مثل من که تو طول عمرش هیچ نوع رابطه ای با مردجماعت نداشته دست و پاش رو گم کنه و از درون گُر بگیره.
تره ای از موهام رو تو دستش گرفت و دم عمیقی کشید؛
از این حرکتش چشمام تا آخر گشاد شد و قلبم ریتم تندی به خودش گرفت.
_چرا اینقد موهات خوش بوعه؟
شامپوی خاصی استفاده میکنی؟
_چ..چی؟!!
این بار سرش رو به گردنم نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید:
_نه حتی پوست گردنتم خوش بوعه!!
لوسیون چی میزنی به پوستت؟