#نفس_گرم
#پارت۳۵۳
بی نفس تو جام ایستاده و خیره به دیوار روبروم بودم...
داریوش پس از تهدیدی که غیرمستقیم بهم کرد دوباره به جمع بقیه برگشت ولی من توان تکون خوردن از جام رو نداشتم.
الان باید چیکار میکردم؟!
چطور هم به هدفم میرسیدم و هم از گزندِ داریوش سالم میموندم؟
من به خوبی میدونستم که اون حرفش باد هوا نیست و اگه بخواد کاری بکنه حتما انجام میده.
کلافه موهام رو چنگ زدم و کشیدم.
_لعنت بهت عوضی!
لعنت...
_نفس!
سریع به عقب چرخیدم و شاهان رو تو دو قدمیم دیدم.
_ب..بله؟!
نگاه دقیق و موشکافانش رو تو کل اجزای صورتم چرخوند و گفت:
_چیزی شده؟!
داریوش چی بهت گفت؟
نمیدونستم گفتنش الان و تو شرایطی که هنوز مهمونی تموم نشده بود درسته یا نه..
_بعدا بهت میگم...فعلا بریم تا مشکوک نشده!
_اگه چیزی هست همین الان بهم بگو!
تند تند سرم رو به چپ و راست تکون دادم و هول شده گفتم:
_نه...نه...الان وقتش نیس.
بعدا مفصل باهات صحبت میکنم...قول!
نگاهش رو به دستای لرزونم دوخت و با تردید سری تکون داد.
بازوش رو به سمتم گرفت؛
پرسشی نگاهش کردم که جدی گفت:
_ناسلامتی ما پارتنریم یکم عادی رفتار کنی بد نیس!
#پارت۳۵۳
بی نفس تو جام ایستاده و خیره به دیوار روبروم بودم...
داریوش پس از تهدیدی که غیرمستقیم بهم کرد دوباره به جمع بقیه برگشت ولی من توان تکون خوردن از جام رو نداشتم.
الان باید چیکار میکردم؟!
چطور هم به هدفم میرسیدم و هم از گزندِ داریوش سالم میموندم؟
من به خوبی میدونستم که اون حرفش باد هوا نیست و اگه بخواد کاری بکنه حتما انجام میده.
کلافه موهام رو چنگ زدم و کشیدم.
_لعنت بهت عوضی!
لعنت...
_نفس!
سریع به عقب چرخیدم و شاهان رو تو دو قدمیم دیدم.
_ب..بله؟!
نگاه دقیق و موشکافانش رو تو کل اجزای صورتم چرخوند و گفت:
_چیزی شده؟!
داریوش چی بهت گفت؟
نمیدونستم گفتنش الان و تو شرایطی که هنوز مهمونی تموم نشده بود درسته یا نه..
_بعدا بهت میگم...فعلا بریم تا مشکوک نشده!
_اگه چیزی هست همین الان بهم بگو!
تند تند سرم رو به چپ و راست تکون دادم و هول شده گفتم:
_نه...نه...الان وقتش نیس.
بعدا مفصل باهات صحبت میکنم...قول!
نگاهش رو به دستای لرزونم دوخت و با تردید سری تکون داد.
بازوش رو به سمتم گرفت؛
پرسشی نگاهش کردم که جدی گفت:
_ناسلامتی ما پارتنریم یکم عادی رفتار کنی بد نیس!