#نفس_گرم
#پارت۳۴۷
پشت چشمی برام نازک کرد و وارد همون اتاق شد.
از ورودش به اتاق ده دقیقه ای میگذشت و هر لحظه کلافه تر از قبل میشدم.
لحظه آخر که طاقتم طاق شد خواستم وارد اتاق بشم که خودش با کلی قر و فر تشریفشو آورد.
اما چه بیرون اومدنی؟!
از دیدنش تو اون لباس شب فوق العاده باز رسما دهنم باز موند!!
البته بیشتر به لباس خواب نزدیک بود تا لباس شبِ مناسب یه مهمونی ساده...
نگاه متعجب و دهن باز موندم رو که دید خیلی ریلکس پرسید:
_اتفاقی افتاده فرشته جون؟!
اتفاق که نه عزیزم فقط با لباس خواب سکسی اومدی مهمونی...
اما دهنم رو کامل بستم و سعی کردم عادی رفتار کنم:
_نه هیچی...بریم دیگه!
سری تکون داد و جلوتر از من حرکت کرد.
از پشت سر وضعیت خیلی وخیم تر بود و رسما باسنش باهات حرف میزد.
و مطمئن بودم اگه ذره ای خم میشد تمام دار و ندارش میریخت بیرون!
نفس هام خشمگین شده بود و خون خونم رو میخورد.
اون چطور به خودش اجازه داده بود اینجا و مقابل شاهان و نیما این نیم متر پارچه رو بپوشه؟
درسته که شاهان یا نیما هیچ نسبتی باهام نداشتن اما از اینکه یه زن اینطور خودش رو به نمایش بذاره تا توجه جنس مذکر رو به خودش جلب کنه متنفر بودم.
وارد سالن شدیم و همون طور که حدس زده بودم غزل و نیما هم به جمعمون اضافه شده بودن.
غزل که رو به روی ما و کنار نیما نشسته بود اولین نفر چشمش به پری خورد و آب میوه ای که داشت میخورد تو گلوش پرید.
از عکس العمل غزل حسابی خندم گرفت و از اون جالب تر قیافه نیما بود که با دیدن پری شبیه علامت تعجب شده بود.
#پارت۳۴۷
پشت چشمی برام نازک کرد و وارد همون اتاق شد.
از ورودش به اتاق ده دقیقه ای میگذشت و هر لحظه کلافه تر از قبل میشدم.
لحظه آخر که طاقتم طاق شد خواستم وارد اتاق بشم که خودش با کلی قر و فر تشریفشو آورد.
اما چه بیرون اومدنی؟!
از دیدنش تو اون لباس شب فوق العاده باز رسما دهنم باز موند!!
البته بیشتر به لباس خواب نزدیک بود تا لباس شبِ مناسب یه مهمونی ساده...
نگاه متعجب و دهن باز موندم رو که دید خیلی ریلکس پرسید:
_اتفاقی افتاده فرشته جون؟!
اتفاق که نه عزیزم فقط با لباس خواب سکسی اومدی مهمونی...
اما دهنم رو کامل بستم و سعی کردم عادی رفتار کنم:
_نه هیچی...بریم دیگه!
سری تکون داد و جلوتر از من حرکت کرد.
از پشت سر وضعیت خیلی وخیم تر بود و رسما باسنش باهات حرف میزد.
و مطمئن بودم اگه ذره ای خم میشد تمام دار و ندارش میریخت بیرون!
نفس هام خشمگین شده بود و خون خونم رو میخورد.
اون چطور به خودش اجازه داده بود اینجا و مقابل شاهان و نیما این نیم متر پارچه رو بپوشه؟
درسته که شاهان یا نیما هیچ نسبتی باهام نداشتن اما از اینکه یه زن اینطور خودش رو به نمایش بذاره تا توجه جنس مذکر رو به خودش جلب کنه متنفر بودم.
وارد سالن شدیم و همون طور که حدس زده بودم غزل و نیما هم به جمعمون اضافه شده بودن.
غزل که رو به روی ما و کنار نیما نشسته بود اولین نفر چشمش به پری خورد و آب میوه ای که داشت میخورد تو گلوش پرید.
از عکس العمل غزل حسابی خندم گرفت و از اون جالب تر قیافه نیما بود که با دیدن پری شبیه علامت تعجب شده بود.