#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_755
عصر که میشود ، رویا به قصد خرید از خانه بیرون می رود.
این میان هم قبل از رفتن در لفافه کلمات از کمند میخواهد که در خانه بنشیند و تا برگشت او شام بگذارد .
کمی بعد از رفتن رویا بهانه گیری های هامین شروع میشود.
هر چند که کمند قصد لجبازی با رویا را نداشت اما خب نمیتوانست از پس هامین بربیاید
از طرفی خود هم به این پیاده روی روزانه عادت کرده بود.
هر روز عصر هامین را در کالسکه اش می نشاند و نیم ساعتی در پارک نزدیک خانه قدم میزدند
امروز هم دوست داشت برود
تحمل فضای خانه را نداشت ...
لباس به تن هامین می پوشاند ، او را در کالسکه اش می نشاند و خود نیز آماده میشود .
از خانه که بیرون می زنند..
آواز خواندن های از سر ذوق هامین شروع میشود ...
لبخندی میزند و زیرلب قربان صدقه او می رود ...
از خانه که فاصله میگیرند در طی مسیر رفتنشان به پارک با احساس سنگینی نگاهی مدام به عقب برمیگردد و دور و اطرافش را نگاه میکند.
حس میکرد توهم زده است ...
اشتباه میکند اما صدای قدم های پشت سرش نه توهم بود و نه اشتباه...
#مریم_دماوندی
#پارت_755
عصر که میشود ، رویا به قصد خرید از خانه بیرون می رود.
این میان هم قبل از رفتن در لفافه کلمات از کمند میخواهد که در خانه بنشیند و تا برگشت او شام بگذارد .
کمی بعد از رفتن رویا بهانه گیری های هامین شروع میشود.
هر چند که کمند قصد لجبازی با رویا را نداشت اما خب نمیتوانست از پس هامین بربیاید
از طرفی خود هم به این پیاده روی روزانه عادت کرده بود.
هر روز عصر هامین را در کالسکه اش می نشاند و نیم ساعتی در پارک نزدیک خانه قدم میزدند
امروز هم دوست داشت برود
تحمل فضای خانه را نداشت ...
لباس به تن هامین می پوشاند ، او را در کالسکه اش می نشاند و خود نیز آماده میشود .
از خانه که بیرون می زنند..
آواز خواندن های از سر ذوق هامین شروع میشود ...
لبخندی میزند و زیرلب قربان صدقه او می رود ...
از خانه که فاصله میگیرند در طی مسیر رفتنشان به پارک با احساس سنگینی نگاهی مدام به عقب برمیگردد و دور و اطرافش را نگاه میکند.
حس میکرد توهم زده است ...
اشتباه میکند اما صدای قدم های پشت سرش نه توهم بود و نه اشتباه...