Posts filter


پارت امروز♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 65 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_760

به چهارچوب در میرسد و هنوز قدم بعدی را برنداشته است که صدای مردانه آشنایی رعشه بر اندامش می اندازد...

- فکر کردی نمیفهمم؟

پاهایش روی زمین میخکوب میشود و نگاهش مات میماند روی دیوار پیش رویش.

اشتباه نمیکرد

این صدا متعلق به او بود

به مردی که چندین ماه میشد که ندیده بودش...

دست لرزانش چنگ میشود به دیوار کنار در ...

قلبش داشت از سینه بیرون می آمد...
نفس نداشت ...
انگار که یکی دست بیخ گلویش پیچیده و داشت خفه اش میکرد...

رویا آن‌طرف مبهوت مانده بود

از کلام برادر زاده‌اش...
از نگاهش ...

نمی دانست چه بگوید

فکرش را هم نمیکرد به این سرعت او همه چیز را بفهمد !

دهانش خشک بود و کلامی برای گفتن نداشت ...

- چرا؟

چه میگفت؟

باید حق به جانب می بود و میگفت که خود زنگ زده و او نیامده است
باید میگفت خود او مروارید را انتخاب کرده است اما نمیتوانست ...

شاید چون داشت به او حق میداد که طلبکار باشد

- من ....


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_759

می نشیند پای چرخ

پارچه را زیر سوزن مرتب میکند ، فشار آرامی به پدال می آورد و رویا صدا بالا میبرد

- چرا در خونه رو براش باز نکردی دختر!

چینی به بینی اش میدهد

- مگه مهمونه؟ اینکه هر روز خدا اینجاست ، یه دستگیره است خودش میکشه پایین ...شما خیلی دارین لوسش میکنین عمه ...

بی توجه به حرف های او رویا هامین بغل به سمت درب ورودی می رود...

دستگیره را به پایین هل میدهد و حین کشیدن در به طرف خود می گوید

- خوش اومدی دخ...

با آن لبخند نشانده بر لب سر بالا میبرد و با دیدن شخص پیش رویش حرف در دهانش میماسد.

درست میدید

اوی ایستاده پیش رویش

هامون بود..!؟

باز هم آمده بود اما این بار در شرایطی که کمند خانه بود

که دخترک بیچاره خبر نداشت چند قدم آن طرف تر پدر و پسر روبروی هم قرار گرفته و چشم در چشم هم شده اند...

- خیر باشه عمه ...چی شده که باز این طرفا پیدات شده؟

رویا می گوید و کمند از پای چرخ برخاسته و به قصد دیدن مهگل و دلیل آنکه چرا هر چه انتظار میکشد سر و کله اش پیدا نمیشود به سمت در اتاق می رود...


دو پارت امروز♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_758

قطعا مهگل بود

روز نمیشد که سر و کله اش پیدا نشود...

البته که این رابطه دو طرف بود یا او و هامین میرفتند یا مهگل می آمد

این هفته را چون در خانه مانده بودند مهگل تشریف فرما میشد...

اصلا محال ممکن بود که او در طول روز چندساعتی را با هامین وقت نگذراند...

خود میگفت حق مادری به گردن آن بچه دارد و در این هفت ماه کم زحمت بزرگ شدنش را نکشیده است

- من باز میکنم عمه ...

می گوید ...
از روی صندلی بلند میشود و در حال بیرون آمدن از اتاق ادامه میدهد

- مهگله حتما ...

- زودتر در و براش باز کن عمه هوا خیلی گرمه طفل معصوم گناه داره...

شانه بالا می اندازد...

رویا هم انگار از آمدن مهگل بدش نمی آمد.!

مقابل آیفون می ایستد

نگاهی به تصویر مقابلش که تنها قسمتی از جلوی درب ورودی خانه را نشان میداد و هیچ شخصی در کادر آن قرار نداشت می اندازد و بی توجه دگمه باز شدن در را فشار میدهد.

با خیال آنکه در را برای مهگل باز کرده است به داخل اتاق برمیگردد و نمی داند شخصی که دارد قدم به قدم طول حیاط را طی میکند و به خانه نزدیک میشود پدر هامین است.‌‌‌‌..


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_757

یک هفته بود که پا از خانه بیرون نگذاشته بود...
که قید کلاس هایش را زده و هامین را هم پیش خود زندانی کرده بود...

البته که هر روز عصر او را در حیاط خانه می چرخاند و با هم بازی میکردند

اما خب فرق داشت ...

هامین گشت و گذار در خیابان ها را دوست داشت ...نه چرخ خوردن میان درخت‌های قد کشیده و بلند حیاط پشتی ...

این چند روز او را با گربه‌ زردرنگی که تازگی ها پیداش شده بود سرگرم میکرد ..!

هر چند که آرام کردن هامین چندان سخت نبود اما خود دلش میخواست پسرکش را بیرون ببرد

جدای از او خودش از اینکه یک هفته تمام در خانه مانده بود خسته شده بود ..!

کمی از زرده له شده تخم مرغ را با قاشق برمیدارد و به دهان هامین نزدیک میکند.

دکترش گفته بود که باید در هفته پنج بار زرده تخم مرغ به او دهد.

پسرکش به قول رویا خوش خوراک بود و هیچ وقت دست رد به سینه غذا و شیر مادرش نمیزد...

البته که با وجود غذای کمکی و شیرخشک هامین شیر مادر اولویتش بود ..

چنان به سینه می‌چسبید و به هلک هلک می افتاد که انگار مدتها کمند خود را از او دریغ کرده است.

غذای هامین را که میدهد دستی به موهای او که مشغول ور رفتن با اسباب بازی هایش بود میکشد و می گوید

- پسرم خوابش نمیاد؟

- ولش کن دختر ، الان بیدار شد این بچه باز میخوای به زور بخوابونیش؟

با شنیدن لحن پر حرص رویا لبخندی میزند..

او هامین را صدا میزند و با نشان دادن تصویرهای کتاب قصه ای که در دست داشت سمت خود میکشاندش .

رویا که مشغول سر و کله زدن با بچه میشود او از خداخواسته به اتاقش می رود و پای چرخ می نشیند...

دوشاخه را به برق میزند و هنوز پایش پدال چرخ را لمس نکرده است که صدای زنگ در بلند میشود ..


#پارت_756 ♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


پارت امروز♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_756

دستگیره کالسکه میان دستانش فشرده میشود و نگاه گنگ و ترسیده اش روی چهره خندان هامین ثابت میماند.

لرز کرده بود

از ترس ...
از وحشت...

از فکر آنکه تعقیب شده باشد...

و یا آنکه یکی او را تنها گیر آورده و قصد دزدیدن هامین را داشته باشد...

نمیتوانست جلوی افکار منفی اش را بگیرد

هزار فکر و احتمال در سرش بود ...

نفس هایش تند شده بود و قلبش وحشیانه درون سینه می کوبید.

با نفسی حبس شده می ایستد و سر به عقب برمیگرداند ...

مردمک های دو دو زن نگاهش در اطراف می چرخد و وقتی کسی را پشت سر خود نمی بیند بلافاصله رو میگیرد و با قدم های تند کالسکه را به سمت خیابان اصلی هل میدهد...

باید برمی گشت به خانه ..

رویا حتما چیزی می دانست که میگفت نرود

خریت کرده بود که حرف گوش نداده و به بهانه هامین لجبازی کرده بود.

با گام های بلند رو به جلو پیش می رود و نمی داند درست در فاصله چندمتری از پشت سرش مردی ایستاده است و قدم های شتاب زده او را با چشم دنبال میکند ...


#پارت_755 ♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.



گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت بهم ...


این ایردارپ گربه هوش مصنوعی تازه اومده سریع جوین شید داخلش و استارت کنید😻

هر ۱۰هزارتاش میشه ۱۰۰ دلار 😻
فقط کافیه یک بار استارت کنید



گویند سرانجام ندارید شما...
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم...

- مولانا


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🔥 کنسرت خاطره انگیز حمید عسکری🔥

👈 10 اسفند ماه ، تهران ، سالن نمایشگاه‌ میلاد

خرید بلیت از سایت هنرتیکت : 👇
👉 B2n.ir/HamidAskari10
.


🔥متفاوت ترین کنسرت علی یاسینی🔥

👈 09 اسفند ماه ، تهران ، سالن نمایشگاه‌ میلاد

🔹خرید بلیت از سایت هنرتیکت
Ticket 👉 B2n.ir/aliyasini09
.

20 last posts shown.