گـــلامور


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Telegram



Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Telegram
Statistics
Posts filter




پارت جدید♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_671

با شنیدن صدایش مروارید سر بلند میکند..

از دیدن چهره او و آن چشمان پر شده از اشک از موضعش پایین آمده و قدمی دیگر نزدیک میشود

دست روی بازویش میگذارد و لحن ملایم تری میپرسد

- چرا نرفتی خونه؟

مروارید با تن صدایی گرفته جواب میدهد

- تنهایی برم چی بگم؟ همه منتظرن با دست پر ، با کلی خرید برگردیم ، الان ..

سر پایین می اندازد و قطره اشکی روی گونه اش می چکد ..

- آینه و شمعدونم ...

هامون کلافه نفس از سینه بیرون میدهد و با مهربانی می گوید

- سوار شو میریم خونه خودم.

مروارید که راضی سر تکان میدهد

درب ماشین را برایش باز میکند و پس از سوار شدن او خود پشت فرمان جا میگیرد

نباید فکرش را درگیر کمند میکرد

زندگی آن دختر به او ارتباطی نداشت ...

طلاقش نداده بود که حالا‌ نگران حالش باشد

هر چه که میخواهد شود

اصلا برود آنجا که به چه نتیجه ای برسد؟

مروارید را رها کند و سراغ او رود؟

اویی که جداییشان کوچکترین اهمیتی برایش نداشت؟

دل نگرانی هایش را ، تمام احساساتش را کنار میگذارد و پس از درآوردن ماشین از پارک به سمت خانه حرکت میکند








پارت جدید♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_670

دخترک گریه میکرد؟
اتفاقی برایش افتاده بود؟

رویا گفته بود درمانگاه..

گفته بود چیزی نشده است ، نترسد و منتظر باشد تا او خودش را برساند

نگران بود

نگران دخترکی که خبری از حال و اوضاعش نداشت...

رویا که سوار تاکسی میشود به خود می آید

قدم از قدم برمیدارد و تازه متوجه آن میشود که پای پیاده است و اتومبیلش در پارکینگ مجتمع قرار دارد

کفری و پر از خشم چنگی به یقه پیراهنش میزند و با چشم دور شدن آن تاکسی را تماشا میکند ...

فکرش درگیر شده بود

درگیر حال دخترک...

نباید به او فکر میکرد اما میشد مگر؟

میتوانست بیخیال باشد؟

آن هم وقتی رویا این چنین مضطرب بود

چشم میگیرد و با گام های بلند به‌ طرف پارکینگ می رود ..

به نزدیکی اتومبیلش که میرسد مروارید را می بیند که تکیه بر بدنه ماشین زده و منتظرش است

ابرو درهم میکشد و به سمت او می رود

- مگه نگفتم برو؟


پارت جدید♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_669

کنجکاو شده بود

نه آنکه قصد تعقیب کردن رویا را داشته باشد نه

تنها میخواست ببیند که آیا دخترک هم همراه اوست؟

با خود آورده بودش؟

یا که تنها آمده بود؟

چندماهی از ندیدن او میگذشت و حالا دروغ بود اگر که میگفت دلتنگ نشده است

که دلش دیدن او را نمیخواهد

میخواست ببیندش
از دور که دیگر میتوانست .!

به نزدیکی خیابان که میرسند صدای تلفن همراه رویا درمی آید

می ایستد

همانطور که به دنبال اتومبیلش چشم در اطراف می چرخاند گوشی اش را از کیف بیرون می آورد

نام مهگل را روی صفحه می بیند و بلافاصله جواب میدهد

- کجایین مهگل؟

میپرسد و مهگل با آن صدای لرز گرفته جواب میدهد

- حالش خوب نبود خاله نتونستیم صبر کنیم دارم میبرمش درمونگاه...

درست میگفت ، دخترک حالش خوب نبود
آن هم
از استرس...
از ترس آنکه بلایی بر سر پسرکش آمده باشد
اگر این یکی را هم از دست میداد ، خودش را میکشت

- کدوم درمونگاه؟ گوشی رو بده خودش ببینم‌

درمانگاه؟

ابروهایش درهم فرو می رود و قدمی دیگر نزدیک رویا میشود

- کمند ، عمه ...چرا گریه میکنی دختر؟ هیچی نشده قربونت برم ، نترس منم الان خودمو میرسونم

از آنچه از زبان رویا می شنود حیران مانده سر جا میخکوب میشود

چه اتفاقی افتاده بود؟


پارت جدید♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_668

رویا بود ...

زن پیش رو عمه اش بود...

عمه ای که سالها میشد با هم رفت و آمدی نداشتند

البته که رویا در اتفاقات گذشته سهمی نداشت

اما با این حال

خود نخواسته بود ارتباطی داشته باشند و او هم پذیرفته بود

جلو نمی رود و از همان فاصله رویایی که دم یک مغازه سیسمونی ایستاده بود را تماشا میکند

ابرو درهم میکشد

آنجا چه میخواست او؟

چند لحظه ای همانجا می ایستد

آنقدر گیج حضور رویا شده بود که دلیل تا اینجا آمدنش ، تلاش هایش برای پیدا کردن آن زن را فراموش کرده بود.

رویا بی آنکه متوجه او باشد پس از دادن آدرس خانه‌اش به جهت آوردن وسایل به سمت خروجی پاساژ راه می افتد

باید سریع تر برمی گشت

کمند را میان راه دیده بود و خواسته بود مهگل او را تا ماشین برساند

دخترک حتی نمیتوانست درست راه رود..

سربسته گفته بود چه اتفاقی افتاده است و او دل‌نگران بود

نکند که اتفاقی افتاده باشد...

با قدم های تند پیش می رود...

بی خبر از آنکه هامون پشت سرش راه افتاده و داشت پا به‌ پایش می آمد


پارت جدید♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_667

نمیدانست

نمی فهمید

دلیل اینکه حال آن زن تا این حد برایش مهم شده بود را درک نمیکرد

احساساتش ، نگرانی اش برای آن زن و بچه درون شکمش حتی خودش را هم شوکه کرده بود..

با گام های بلند ، مسیری که زن رفته بود را در پیش میگیرد

با آن شرایطی که او داشت قطعا نمیتوانست چندان دور شده باشد

پیدایش میکرد

حالش را میپرسید...

و بخاطر اتفاق افتاده عذرخواهی میکرد ...

مقصر او بود

او و آن آینه و شمعدان مسخره مروارید ...

ترس و اضطرابش قابل کنترل نبود...

انگار که یک اتفاق دوباره برایش تکرار شده بود و او در تلاش بود که

کوتاهی اش ...
رها کردن کمند در آن خانه ...
اهمیت ندادن به وضعیتش را اینگونه جبران کند....

دستی به پشت گردنش میکشد و چند قدم دیگر جلو می رود

کجا رفته بود؟

نگاه حیرانش در اطراف می چرخد و روی چهره زنی که در چند قدمی اش ایستاده بود ثابت میماند ..

او...


‏هیچکس بدون دلیل تغییر نمیکند
یا آموخته است یا زیاد رنج کشیده...

20 last posts shown.