#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_736
روی صندلی حصیری نزدیک به دخترک می نشیند.
رویا برای آوردن چای به داخل خانه می رود و کمند است که کلافه با آن کاسه آش در دستش ور می رود
- چرا نمیخوری؟
با سوال کاوه نگاه سمت او می چرخاند و با حرص توضیح میدهد
- میل ندارم آخه ، عمه هم ول نمیکنه به زور میخواد این دیگ آش رو به خورد من بده ...
از کلافگی اش...
حرصش...
حالت چهره بامزه شده اش ...
کاوه آرام میخندد و سپس با مکثی طولانی دست به سمت دخترک دراز میکند و با اشاره به آن کاسه آش می گوید
- بدش به من ...
کمند گیج شده تماشایش میکند و اوست که میپرسد
-مگه نمیخوای از شرش راحت شی؟
سر به تایید تکان میدهد
-خب بده دیگه ...
کاسه آش را با تردید به سمت او میگیرد و لحظه ای بعد در کمال بهت و ناباوریاش این کاوه است که آن کاسه آش را در عین دهانی بودن قاشقش میخورد و سپس ظرف خالی را کف دستش میگذارد...
- دیگه غصه نخور مامان کوچولو ...
#مریم_دماوندی
#پارت_736
روی صندلی حصیری نزدیک به دخترک می نشیند.
رویا برای آوردن چای به داخل خانه می رود و کمند است که کلافه با آن کاسه آش در دستش ور می رود
- چرا نمیخوری؟
با سوال کاوه نگاه سمت او می چرخاند و با حرص توضیح میدهد
- میل ندارم آخه ، عمه هم ول نمیکنه به زور میخواد این دیگ آش رو به خورد من بده ...
از کلافگی اش...
حرصش...
حالت چهره بامزه شده اش ...
کاوه آرام میخندد و سپس با مکثی طولانی دست به سمت دخترک دراز میکند و با اشاره به آن کاسه آش می گوید
- بدش به من ...
کمند گیج شده تماشایش میکند و اوست که میپرسد
-مگه نمیخوای از شرش راحت شی؟
سر به تایید تکان میدهد
-خب بده دیگه ...
کاسه آش را با تردید به سمت او میگیرد و لحظه ای بعد در کمال بهت و ناباوریاش این کاوه است که آن کاسه آش را در عین دهانی بودن قاشقش میخورد و سپس ظرف خالی را کف دستش میگذارد...
- دیگه غصه نخور مامان کوچولو ...