شرح مبارزه بین کوه و افعی سرخ دورن «بخش سوم»
پرنس اوبرین سپر ضربه خوردهاش را کج کرد و شعاعی از نور کور کنندهی خورشید از سطح صیقلی طلا و مس به روی شیار دید باریک کلاهخود دشمنش افتاد. کلگین سپر خود را در مقابل این نور شدید بالا آورد. نیزه پرنس اوبرین همچون صاعقه جهید و فضای خالی بین زره سنگین را یافت، مفصل زیر بازو.
نوک نیزه از میان زره زنجیری و چرم پخته عبور کرد. وقتی مرد دورنی نیزه را چرخاند و بیرون کشید، گرگور نالهی خفهای کرد.
«الیا، بگو، الیا از دورن.» او داشت دور دشمن میچرخید. نیزه برای نفوذی دیگر بیحرکت نگه داشته شد. «بگو»
تیریون هم با خود دعا میکرد. بیوفت و بمیر و اینطور ادامه داد. لعنت به تو، بیوفت و بمیر.
خونی که از زیر بغل کوه میچکید حالا متعلق به او بود و احتمالا حالا خونریزی بسیار
شدیدتری در درون زره سینه داشت. وقتی خواست قدمی بردارد یک زانویش خم شد. تیریون تصور کرد که او در حال سقوط است.
پرنس اوبرین پشت او چرخیده بود. فریاد زد، «الیا از دورن.» سر گرگور خواست که بچرخد، اما خیلی کند و خیلی دیر. این بار نوک نیزه به پشت زانویش فرو رفت. درست از میان لایهای زنجیر و چرم بین قطعات زره ران و ساق.
سپس کوه به خود پیچید و تکانی خورد و با صورت روی زمین افتاد. شمشیر سنگینش پرواز کنان از دستش خارج شد. آرام و با زحمت به پشت چرخید.
مرد دورنی سپر له شدهاش را به کناری انداخت، نیزه را با دو دست گرفت و خرامان دور زد. پشت سرش کوه نالهای کرد و روی یک آرنج خود را بالا کشید. اوبرین به چالاکی یک گربه چرخی زد و روی دشمن ساقط شدهاش پرید. هنگامی که داشت با تمام قدرت نیزه را فرود میآورد، فریاد زد «ااااااااااللللللللللییییییییییاااااااااا»
صدای ناگهانی شکستن نیزهی ساخته شده از چوب درخت زبان گنجشک تقریبا به شیرینی نالهی خشمگین سرسی بود. برای لحظهای پرنس اوبرین بال در آورده بود. افعی روی کوه چنبره زد. هنگامی که اوبرین برخواست، چرخید و گرد و خاک را از خود تکاند. چهار فوت از نیزهی شکسته از شکم کلگین بیرون زده بود. او نیزه شکسته را کنار انداخت و شمشیر بزرگ حریفش را برداشت.
«اگه تو قبل از اینکه اسمش رو بگی بمیری، سِر، من تمام هفت جهنم رو دنبالت میام.»
سر گرگور تلاش کرد بلند شود. نیزه از درون بدن عبور کرده و او را به زمین میخکوب کرده بود. خرناس کشان با دو دست نیزه را گرفت، اما نتوانست آن را بیرون بکشد. در زیرش حوضچهای از خون در حال گسترش بود. تیریون به الاریا سند در کنارش گفت: « الان احساس بیگناهی بیشتری میکنم
!»
کتاب سوم یورش شمشیرها
#نقل_قول
#کتاب
@Westerosir