سر رانت کانینگتون یک شوالیهی ساکن شده بود. مطمئنا دوشیزهی تارث از هر نظر وصلهی دلچسبی برای او بود. جیمی پرسید: «چرا ازدواج نکردید؟»
رانت کانینگنون: «چون من به تارث رفتم و دیدمش. شش سال ازش بزرگتر بودم، اما دختره میتونست صاف تو چشمام نگاه کنه، یه ماده خوک تو لباس ابریشمی بود، گرچه سینههای بیشتر خوکها بزرگتره. وقتی سعی کرد حرف بزنه، تقریبا خودش رو با زبونش خفه کرد. بهش یه رُز دادم و گفتم این تمام چیزیه که از من نصیبش میشه.» کانینگتون به گودال نگاهی انداخت. «خرس از اون غول بیشاخ و دم کمتر مو داشت، من..»
دست طلایی جیمی چنان محکم به دهانش کوبیده شد که شوالیه را تلو تلو خوران از پلهها پایین فرستاد. فانوسش افتاد و شکست و روغن سوزان روی زمین پخش شد.
جیمی: « داری درمورد یک بانوی اصیلزاده حرف میزنی سر. به اسم صداش کن؛ صداش کن بریین.» کانینگتون چهار دست و پا از شعلههای در حال گسترش فاصله گرفت.
رانت کانینگتون: « بریین. اگر سرورم میپسندن.»
لختهای خون را، روی پاهای جیمی تف کرد.
«بریین زیبا رو»
کتاب چهارم، ضیافتی برای کلاغها
#نقل_قول
#کتاب
@Westerosir
رانت کانینگنون: «چون من به تارث رفتم و دیدمش. شش سال ازش بزرگتر بودم، اما دختره میتونست صاف تو چشمام نگاه کنه، یه ماده خوک تو لباس ابریشمی بود، گرچه سینههای بیشتر خوکها بزرگتره. وقتی سعی کرد حرف بزنه، تقریبا خودش رو با زبونش خفه کرد. بهش یه رُز دادم و گفتم این تمام چیزیه که از من نصیبش میشه.» کانینگتون به گودال نگاهی انداخت. «خرس از اون غول بیشاخ و دم کمتر مو داشت، من..»
دست طلایی جیمی چنان محکم به دهانش کوبیده شد که شوالیه را تلو تلو خوران از پلهها پایین فرستاد. فانوسش افتاد و شکست و روغن سوزان روی زمین پخش شد.
جیمی: « داری درمورد یک بانوی اصیلزاده حرف میزنی سر. به اسم صداش کن؛ صداش کن بریین.» کانینگتون چهار دست و پا از شعلههای در حال گسترش فاصله گرفت.
رانت کانینگتون: « بریین. اگر سرورم میپسندن.»
لختهای خون را، روی پاهای جیمی تف کرد.
«بریین زیبا رو»
کتاب چهارم، ضیافتی برای کلاغها
#نقل_قول
#کتاب
@Westerosir