_ امیدوار دخترت باکره باشه
پره های بینی حمید منقبض شدند
_ حرف دهنت و بفهم
لب های زهیر کش آمدند
_ آروم باش کامل بودن دخترت یه پوئن مثبت
به حساب میاد شاید بتونه از بقیه پیشی بگیره ...
غیر از اون دوشیزه بودنش برای گروه الویت
پس سعی نکن باکره نبودن دخترت و مخفی کنی یا هر کار دیگه ای برای فریب دادن ما ، چون قراره آزمایشات زیادی رو دخترت انجام بشه
پس اگه مشکلی هست بهتر از قبل اطلاع بدی
_ به نظرت اگه آتاناز مشکلی داشت انتخاب می شد؟
زهیر بی تفاوت گفت
_ اشتباه نکن ، تو نزدیک ده سال از دخترت غافل بودی بعید نیست مشکلی داشته باشه و تو ندونی اگه جنازه شو برات پس فرستادن تعجب نکن
نگاه حمید جدی تر شد
_ حد تو بدون ! پیشکشی من هرچی که هست باهاش موافقت شده
شمرده و با تحکم ادامه داد
_چه دوشیزه باشه چه دست خورده
چه سالم باشه چه نه...! مهم نظر مالکِ و بس
زهیر خشن نگاهش کرد
_ دختر تو اول از همه من باید تایید کنم
حمید از لحن مرد ترسید اما گفت
_ یعنی میگی تایید تو مهم تر از تایید مالک؟
من و اون با هم به توافق رسیدیم
پس هیچ دلیلی نمی بینم نظر مثبت تو رو به دست بیارم
اگه از پیشکشی من راضی نیستی میتونی گور تو گم کنی
همون طور که مثل یه دزد پاتو گذاشتی توش!
زهیر بی حوصله دکمه کتش را گشود.
بی ربط در جواب او با صدای زمختی گفت:
_ قرار داد آماده است! فقط باید امضاش کنی!
حمید دندان به سایید
زهیر روبه بادیگارد دستور داد
_ کیف بذار رو میز
مرد کیف را روی میزِ گذاشت
_همه چیز طبق خواسته ی تو ذکر شده ، هر بند قرارداد به جز یک مورد!
حمید دمی از هوا گرفت
_ منظورت چیه؟ من فقط بیست درصد سهام شرکت قطر میخواستم!
زهیر کیف را باز کرد
_ اطلاعی ندارم
میتونی همه رو مطالعه کنی
علاوه بر قرار داد یه تعهدنامه رو هم باید امضا کنی
بعد از اون دیگه هیچ حقی در قبال دخترت نداری! سهام شرکت قطر هم دیروز توسط مالک به نامت زده شد
قرداد را سمت پارسا گرفت
_بخونش
پارسا با اخم قرار داد را گرفته چند دقیقه بعد گفت
_ همون طوری که می خواستین ، هیچ مشکلی نداره همچی به نفع شماست
طبق گفته زهیر خان
زهیر پوزخند زد
_ خب
اینم رضایت جانشینت از قرار داد
می مونه امضای تو
منتظر به حمید نگاه کرد که چهره اش رنگ پریده به نظر میرسید
_ اگه اجازه بدین یه بار دیگه خودشون متن قرار داد و بخونن
با حرف پارسا خشم زیر پوست زهیر دوید
_ یک ساعت دیگه به کیش پرواز داریم
دو دقیقه بهت زمان میدم تا اون قرار داد تعهد نامه رو امضا کنی
فک حمید چفت شد
زهیر جدی ادامه داد
_بجنب حمید
اگه خانواده تو دوست داری عجله کن
هشدارش کافی بود تا حمید دست به کار شود
امضا ها که تمام شد خش دار گفت
_ بگیر شون
زهیر با رضایت لبخند زد
_ عالیه! دیر شد اما خوشحالم که به خودت اومدی
حمید با شانه های افتاده زهرخندی زد
_فکر کنم آتاناز تو نشیمن منتظر من باشه
اگه میخوای ببریش میتونی اونجا پیداش کنی پارسا آقا رو راهنمایی کن
پارسا قدم اول را برنداشته بود که ناگهان صدای جیغ دختری در کل ویلا پیچیده غافلگیرشان کرد
_ ولم کن کثافت
در شیشه ای تراس به هم کوبیده شد
یکی از نگهبان ها درحالی که بازوی دختری را گرفته بود داخل شد
دخترک روی صورت مرد چنگ انداخت
با قلبی که در دهانش می کوبید فریاد کشید
_ بهت میگم ولم کن بی همه چیز
حمید حیرت زده نالید
_آتاناز
نجوای ریزش به گوش زهیر رسیده نیشخند زد
موشکافانه به سر تا پاهای دختر حمید را برانداز کرد
قد بلند و اندام کشیده اش را
پیراهن بلند سفیدش را
پاهای برهنه اش را
و در آخر موهای بلند و مشکی رنگش را که کل کمر باریکش را پوشانده بود
_ ولش کن بشیر
با غرش بلندش مرد هل شده دخترک را رها کرد
آتاناز نتوانست تعادلش را حفظ کند وروی زانو فرود آمد
_ آخ
زهیر با لذت خندید
_ هی دختر...؟ ترسیدی که!
ترس؟رسما داشت قالب تهی می کرد
_سرتو بالا بگیر
با صدای خشک مرد دخترک ترسیده در خودش جمع شد
لرزش کاملا واضح بود
نمیخواست سر بلند کند اما به ثانیه نکشید دستی مردانه، وحشیانه موهایش را چنگ زد
_ چه غلطی میکنی؟
_ عقب وایسا !
لحن هشدار آمیزش پاهای حمید را میخ زمین کرد
سر جلو برد
نگاه سبزش با ریزبینی تمام صورت دخترک را کاوید
_ خوبه! میشه روت حساب کرد
مردمک های دخترک که تکان خورد نیشخندی زد
_ فکر کنم دخترت حرف هامون و شنیده باشه
حمید مستاصل گفت
_ تمومش کن
زهیر سر تکان داد
زیر نگاه سرخ و دو دو زن دخترک دستمالی از جیب کتش خارج کرد
سر دخترک را جلو تر کشید
قبل از آنکه دستمال حاوی مواد بی هوشی را روی لب های آتاناز قرار دهد ؛ با تفریح پچ زد
_ امیدوارم از دستم ناراحت نشی بیبی ...تا دبی خیلی راهه ...با خیال راحت بخواب
https://t.me/+vEtkbD62gAZjOTY0https://t.me/+vEtkbD62gAZjOTY0https://t.me/+vEtkbD62gAZjOTY0