رمانسرای ایرانی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


آیدی ادمین : @Soniya_graphy
🔊نظر ،پیشنهاد،انتقاد،درخواست 👇
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
کانال لینک رمان های آنلاین
@online_romans

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter




Forward from: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
تو آینه سرویس بهداشتی مدرسه رژمو تمدید کردم و صدای سحر دوستم اومد:
- پریا بیا الان خانوم رسولی میاد باز هاشا می‌کنه ها

رژمو تند تو کیفم انداختم و دست سحرو گرفتم و گفتم: - بیا بریم
از در مدرسه خارج شدیم و من پا تند کردم دوباره سمت نمایشگاه ماشینی رفتم که اون پسر چشم ابرو مشکی صاحبش بود و سحر لب زد:
- وایی یعنی فکر می‌کنی پسره واقعا تورو می‌بینه؟
یه رژ قرمز میزنی با این تیپ و استایل مدرسه انتظار داری بهت شماره بده


توجه ای نکردم، تنها نگاهمو بهش دادم:
- چشمای سبزمو دیدی سحر؟ همینا کارشو میسازه تو نگران نباش

پوفی کرد و من می‌دونستم حسادت می‌کنن دوستام و به نمایشگاه ماشین که رسیدیم گفتم:
- بیا بریم تو

چشمای سحر گرد شد: - بریم بگیم اومدیم چیکار؟ با لباس مدرسه اومدیم ماشین بخریم؟
کشیدمش سمت نمایشگاه:
- اومدیم ماشینارو ببینیم جرم که نیست بیا دیگه

وارد نمایشگاه شدیم و من خیره به ماشینهای مدل بالا بودم که صدای بم مردونه از طبقه بالا اومد: - بفرمایید

سحر به پته پته افتاد و من مثل همیشه با اعتماد به نفس بودم:
- اومدیم ماشیناتونو نگاه کنیم عیب داره؟

پسر یکم خیره شد بهم که لبخندی زدم و صدای مردی مسن تر هم از بالا اومد:
- احسان کیه بابا؟!

پس اسمش احسان بود؛ لبخندی زدم که در جوابم لبخندی زد و خطاب به پدرش گفت:
- مشتری نی اومدن ماشینارو ببینن بچه دبیرستانین

به ما گفت بچه؟ این بار اخم کردم و بل‌بل زبونیم گل کرد:
- در اصل خریدار آینده هم می‌تونم باشم چون امسال سال آهر مدرسه از سال دیگه گواهی نامه میگیرم پ بعدشو ماشین
https://t.me/+3lfOQ36M7UQwYjU0
نیشخندی زد و از بالا لب زد:
- بعد اون موقع سرکار علیه کارتون چیه که این قدر وضعت خوبه بعد مدرسه می‌خوای ماشین بگیری سریع؟

با طعنه ابرو بالا انداختم و گفتم:
- دوست پسرم نمایشگاه ماشین داره اون برام جور می‌کنه شما نگران نباش

لبخندش پر رنگ تر شد و سری به تایید تکون داد که دست سحر و کشیدم و این بار از مغازه خارج شدیم و همین که بیورن رفتیم صدای جیغ سحر بلند شد:
- وای دیوونه

نفسمو بیرون فرستادم:
- ازم خوشش میاد
https://t.me/+3lfOQ36M7UQwYjU0
- اگه خوشش اومده بود شمارشو میداد بهت بس کن پریا فقط داری آبرو ریزی می‌کنی
اون سریم برداشتی ترقه انداختی تو مغازش هیچی نگفت بهت


با پایان حرفش ازم جدا شد ولی من تا اون پیرو به دست نمی‌آوردم ول کن نبودم.
روزا گذشت و من هر روز از کنار اون نمایشگاه ماشین در می‌شدم و تنها لبخندی به احسان می‌زدم و راه خونرو دو برابر دور تر می‌کردم تا وقتی دختری رو داخل نمایشگاه دیدم که کنار احسان نشسته بود!

تو اون سن کمم به قدری تو خیالم با احسان بودم که احساس می‌کردم بهم خیانت کرده و یادم نمیره چطور با گریه تا خونه دویدم و دیگه هیچ وقت از جلو اون نمایشگاه ماشین رد نشدم و دوستای مدرسمم دیگه میخرم می‌کردن که دیدی توهم زده بودی ازت خوشش نیومده بود.

بیخیال شده بودم دیگه کلا دو هفته ای می‌شد از گلو اون نمایشگاه ماشین رد نشده بودم و از مدرسه با سحر خارج شدیم که نگاهمون رو ماشین شاسی سفید سفری خورد و سحر لب زد: - او لالا این مال کیه

بی اهمیت خواستم نگاه بگیرم که یک بار در ماشین باز شد و مردی که دو هفته ای می‌شد ندیده بودم از ماشین پیاده شد.
چشمام ازین بیشتر گرد نمی‌شد و اومده بود دنبال کسی؟

نزدیکم اومد و جلو تمام بچه های مدرسه لب زد: - معلوم تو کجایی بچه؟ دو هفتس دیگه نمیای رد شی از جلو مغازه چرا؟!

مات مونده بودم و سحر دستمو کشید:
- الان خانوم رسولی بیاد...

حرفش تموم نشده بود که صدای خانم رسولی اومد:
- چه خبره اینجا؟! جلسه گرفتید جمع شدید؟

ترسیده یه قدم خواستم برم عقب که رسولی از بچه ها رز شد و وقتی به ما رسید خودش هم تعجب کرد و گفت:
- احسان جان عمه؟! اینجا چیکار...

عمه؟! حرفش کامل نشده بود که نگاهش و به من که روبه روی احسان بودم نشست و گفت:
- مگه نگفتم خودم رسیدگی می‌کنم واس چی اومدی اینجا پسرم؟! برو برو زودباش برو

گیج بودم و مرد روبه روم پر اخم گفت:
- والا شما یه شماره ی اولیا به من ندادی زنگ بزنم بگم من از دخترتون خوشم اومده می‌خوام بیام امر خیر دیگه گفتم خودم بیام عمه جون

دهنم باز و بسته شد که این‌بار احسان جلوی همه کوله پشتیم رو محکم گرفت و کشوندم سمت ماشینش و لب زد:
- من با تو حرف دارم بچه جون

و این شروع داستان ما بود...
عشقی که از بچگی تو قلب من ریشه کرد

💞من پریام
دختری که عاشق نمایشگاه دار ماشین تو محلشون شد...
دختری که یه محلرو ترکوند تا به اونی که می‌خواد برسه و رسید اما...

https://t.me/+3lfOQ36M7UQwYjU0


Forward from: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵

نزدیکش شدم و بشقابی که تکه ی کوچیکی از سینه داخلش بود رو گذاشتم رو به روش ،

و اون طرف کانتر یعنی مقابلش روی صندلی نشستم سرش رو بلند کرد و بعد نگاهی به من و ظرفم انداخت .

چنگال رو برداشت تا با چاقوی کنار دستش سینه رو تکه تکه کنه !
مکث کرد به بشقاب من و خودش نگاهی انداخت و پرسید :
_ارامش .
+هوم
https://t.me/+7mDoUM5fm6VlMGVk
https://t.me/+7mDoUM5fm6VlMGVk
_مگه تو سیر نبودی ؟!
+چرا بودم ولی دلم خواست گفتم تنهایی از گلوت پایین نمیره بشینم باهات بخورم ،

قیافه ش عجیب خنده دار شده بود !
اولش واکنشی نشون نداد ، بعد که دید بیخیال دارم شام میخورم گفت :
_حالا چرا انقدر کم گذاشتی برام ؟

+عزیزم
مگه نگفتی باشگاه میری تا بدنت ساخته بشه خب منم همین کار رو کردم کم بخور تا زودتر نتیجه بگیری هیکلی تر بشی .

_من یه حرفی زدم تو چرا جدی گرفتی ؟

شکم چه چیزیه دو دقیقه نتونست تحمل کنه سریع حرفشو پس گرفت ،
+نمیدونم شاید بخاطر اینه که زیادی جدی گرفتم حرفتو .

_هوم شاید ، بخور اشکالی نداره لااقل تو جای من جون بگیری .
پوزخندی به حرفش زدم هر جورم بودم از آمالیا و حلما کمتر نبودم.....
https://t.me/+7mDoUM5fm6VlMGVk
https://t.me/+7mDoUM5fm6VlMGVk


Forward from: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
لباس سفید پوشیده در ارایشگاه منتظر امیر سام بودم.لبخند زدم...بالاخره مال هم میشدیم.

دست روی شکم تختم کشیدم. این بچه مهر روی عشق من و او بود.

تا آن که مرضیه، دختری که در آنجا با او رفیق شدم با موهای دکلره سمتم امد. با ذوق در آغوشم گرفت و من با خنده گفتم:

_قرار شد پارتنرتو نشونم بدیا. در نرو از زیرش.

با قهقهه تلفنش را از جیبش در اورد:

_رویا جون نگاش کن؟

به موبایلش خیره شدم و ناگهان...مات شدم.

ان امیر سام من بود؟امیر سامی که من از او باردار بودم؟

مگر نمیگفت فقط عاشق من است؟پس چرا حالا آن دخترک را این گونه در اغوش گرفته؟

مرضیه با آب و تاب عکس بعدی زد و من شکمم در هم پیچید:

_باورت نمیشه هفته قبل باهاش رفتم شمال...برام این گوشی و خرید.

ناباور خیره او شدم. هفته قبل؟ هفته قبل که میگفت کنفرانس دعوت شده..‌همه دروغ بود؟

گرمی خون را در زیر شکمم حس میکنم...درد عمیقی حس میکنم.

بی توجه به او با حالی خراب از پله ها پایین میروم...و ناگهان سر میخورم. گوشی مرضیه هنوز در چنگم است.

این دفعه با بغض پلک می بندم

میفهمم چیزی از دستم کشیده میشود. صدای یا حسین های آن نامرد را می شنوم.

_رویا...رویا توضیح میدم عزیزم. رویا تورا خدا.

و با گریه نعره میزند:

_ خدایا بچممممم.

و من به خوابی دردناک اما لذت بخش فرو میروم...

https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0




❄️ #رمان_سرپناهی_دیگر❄️
📝 به قلم: غزل محمدی
📖 تعداد صفحات : 1878
🎭 ژانـــر : #عاشقانه
   
خلاصه :
روایتگر زندگی آدم های گذشته بر پایه ی عقاید سنتی؛ غرور و تعصب های بیجا است. بیست سال از حرف ها، کارها و اشتباهات گذشته است. هیچکس نمی داند در آن حادثه چه شد. پنج سنگ قبر از بقایای آنها باقی مانده است؛ اما در این میان کسی پی به این اتفاقات می برد. به دنبال افشای حقیقت می رود؛ اما از هرچه که در این سالها داشته است. گریزان می شود. او تنها است. میان سوالاتی بی جواب تا با کسی روبه رو می شود که عاجرانه از او کمک می خواهد

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




انسان بودن به

مقام و موقعیت نیست

به فقر و ثروت نیست

به جنسیت نیست

به رنگ پوست نیست

❄️بلکه انسان بودن به منش والای هر فرد است

پ.ن: خدایی نمیدونم چه درختی بود 😂 چون خوشگل بود عکس گرفتم

─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani


سلام دوستان

روزهای زمستانیتون بخیر باشه❤️


کسی دندانپزشک یا جراح دهان خوب تو رامسر یا لاهیجان میشناسه؟




❄️ #رمان_زندگی_به_شرط_شیطنت❄️
📝 به قلم: زهرا سرابی
📖 تعداد صفحات : 2209
🎭 ژانـــر : #طنز #پلیسی #عاشقانه


خلاصه :
چرخ گردونِ روزگار ساحل مدت‌هاست بر خط هموارِ غم و خوشی‌ها می‌چرخد اما… این میان انگار یک انفجار مهیب، یک اجبار و یک سوگ، زندگی تک تک حاضرین و غایبین را به لرزه می‌اندازد. بلوایی به پا می‌شود، قهقهه‌ای هولناک به گوش می‌رسد، دردی در قلبی می‌پیچد و خونابه‌ی چرکین فساد به راه می‌افتد! و در نهایت کشت و کشتارها، تنها عشق است که جاودان می‌ماند!

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




🍃بدترین دشمن برای هر آدمی، خودشه!

اونجا که باید رها کنی، اما نمی کنی،

باید پای خواستت بایستی، اما نمی ایستی،

نباید مدام خودت رو سرزنش کنی، اما می‌کنی؛

گاهی وقتا آدما دشمنی‌شون رو می‌کنن و میرن،
ولی ما به جاشون،
دشمنی رو با خودمون ادامه میدیم،
رنج اینجاست...🍃

پ.ن: لاهیجان

─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani


Forward from: بنرای امروز
یکهو از پشت بغلم‌می‌کند. تنم می‌لرزد. دستانش را دور شکمم‌حلقه می‌کند. موقعیتم را به یاد می‌آورم. من یا او در خانه‌ی پدر بزرگش هستم. آهسته کنار گوشم نجوا می‌کند:
-این کارها رو عمدی انجام می‌دی یا اینکه نه! واقعا بی قصد و غرضه؟!
در همان‌حین یقه‌ی حوله‌ی تن پوشم را پایین‌نی‌کشد و لبهایش روی شانه ام‌مهر می‌زند. تمام تنم سست شده. درونم آشوب است. بی اختیار گردنم را خم‌می‌کنم و چشمانم را می‌بندم. قلبم‌تند می‌کوبد. زمزمه می‌کنم:
-من که حرفی نزدم! گفتم اول صبح که بیدار می شی جذابی!
فشاری به پهلویم می آورد و زمزمه می‌کند:
-گفتی دلت می‌خواسته منو اول صبح ببینی...وقتی تازه از خواب بیدار شدم!
لب می.زنم:
-من منظوری نداشتم...
او دستانش را با فشار روی بازوهایم می‌کشد و تمام بدن من می‌لرزد. می‌گوید:
-داری با من بازی می‌کنی! و باید بهت بگم که من خوب بلدم‌این بازی رو. الان‌مثل یه آهوی کوچولویی توی دام‌یه شیر! نمی‌ترسی بخورمت؟!
جرات جواب دادن ندارم. می‌خواهمش . دوستش دارم. و هر لمس او من را از خود بیخود می‌کند. اما متعهدم به عهدی که نمی‌توانم از آن بگذرم. قول داده‌ام ! اما عشق او جانم را فرسوده و دیگر تحمل ندارم. نگاهش می‌کنم و منتظرم که او خودش حالم را حدس بزند....این شیر درنده!

https://t.me/+fRJOp80BGykzNGI0


Forward from: تب لیستی سایه♥️
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم


Forward from: بنرای امروز
❌❌پیشنهاد میشه❌❌
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
هرقدمی که سمته عمارت برمیداشتم احساس میکردم به مرگ نزدیک تر میشم...ای وای حالا جوابه پدرومادرمو چی بدم..دوباره انداختمشون تو فلاکت....

بلاخره وارد اتاق خانوم جان شدم سرشو با دستمال بسته بود چشماش قرمز بود تو چشمام زل زدوگفت چیه با دم شیر بازی میکنی؟خوبه سر نترسی داری؟پس حالا تو که خانوادت برات مهم نیستن نکنه فکرکردی برایه من مهم هستن؟

دختره ی هرزه حالا پسره منو گول میزنی...حالا باید گور خودتو بکنی اونم بادستایه خودت....برو گمشو نبینمت...بدبازیی شروع کردی؟حالا خوشبحالت کیارش گفته  کاری به شما نداشته باشم ..

یکدفعه دوباره عصبانی شد اومد سمتم ازپشت موهامو تو دستش گرفتو گفت امامن خوب بلدم با امثال شما چیکار کنم..
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk

تا دستشو ول کرد بدون هیچ حرفی ازاتاق اومدم بیرون...عصبانی رفتم خانه بعد که یکم فکر کردم فهمیدم که کیارش هوامونو داشته از ترسم کمتر شد صدای سنگ بود که تند تند داشت میخورد به شیشه اتاقم رفتم دم پنجره کیارش بود...گفت نیم ساعت دیگه یه بهونه بیار باهم بریم بیرون ...باشه ای گفتم در پنجره رو بستم از خوشحالی دستامو بهم گره زدمو پریدم هوا...
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk


Forward from: تب لیستی سایه♥️
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم




🍂 #رمان_آخرین_آشوزشت🍂
📝 به قلم: مبینا قریشی
📖 تعداد صفحات : 986
🎭 ژانـــر : #عاشقانه


خلاصه :
زنگ خطر به صدا در می‌آید و ناقوس ترس، لرزه بر اندام‌ها می‌اندازد! «مراقب باشید؛ اَشوزُشت در کمین است!» و در آن هنگام که راز‌ها از خواب خرگوشی خود بیدار می‌شوند، انسانیت در تابوت‌های دست‌ساز می‌آرامد، بی‌اعتمادی سر به فلک می‌کشد و عشق در میان تار و پود محبت، مدفون می‌شود؛ او در میان انبوهی از کلمات رقصان، مستغرق می‌گردد!

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک



20 last posts shown.