رمانسرای ایرانی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


آیدی ادمین : @Soniya_graphy
🔊نظر ،پیشنهاد،انتقاد،درخواست 👇
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
کانال لینک رمان های آنلاین
@online_romans

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter




Forward from: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
-زنتو‌دیدی بی‌غیرت؟یه‌پَره‌ گوشت به استخونش‌ نمونده.
-به‌شما ربطی نداره ننه‌گُلباش. من هرجوری‌ دلم بخواد با‌ زنم رفتار میکنم.
-گناه داره روله.طفل‌معصوم اوتیسم داره چجوری دلت میاد بزنیش؟
-همونجوری‌که عمو دلش اومد درحقم نامردی کنه منم دلم می‌آد.
اینو‌گفتم و سمت پله‌ها راه افتادم که نعنا با‌صورت کبود شده پایین اومد و به‌محض دیدنم.. لرز‌کرد.
-چی‌زیر گوش مامان‌بزرگم‌ خوندی که طرفداریتو میکنه وزه؟ هاان؟
از‌صدای‌دادم..عقب‌ رفت و نمی‌دونم چی‌شد‌ که یهو پله‌هارو‌ افتاد پایین.
شوکه به خونی که از بین پاش راه افتاده بود نگاه کردم که..
https://t.me/+UJOcVeZmyN4wYjRk

حامله‌بود. نعنای‌من‌حامله‌بود💔


Forward from: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
پاشا مرد دو رگه ایرانی و عرب!
پاشا شیخ طایفه عرب و  رئیس مافیای  عربستان

کسی که با وجود مشکلات جنسی و بیماریش تختش پر از دخترای رنگارنگی که نمیتونن راضیش کنن...❌🔞

اما با سفرش به کردستان و دیدن اون دختر رقصنده افسونش میشه و سعی میکنه اونو به دست بیاره اما اون دختر ملقب به افسونگر عشق جوری شیخ و از خود بیخود می‌کنه که....

کاتالوگ دختر ها را جلوم گذاشت که با دیدن اون دختر گفتم

_اینو میخوام
به چشمان مشکی براقش که پر از شرارت بود خیره شدم

_طول می‌کشه آوردنش

_تا آخر این هفته رو تختم باشه

_اما شیخ
_میخوامش سام😈
https://t.me/+kn9n6CMMd2QyNWNk
_شیخ میخوادت افسون🔞

لبامو غنچه کردم

_من نمی‌خوامش

_برای یک شب سی میلیارد تومان کمه؟؟

_وقتی هرکس زیرش بوده سالم بیرون نیومده پنجاه میلیاردم کمه🔞

_اون بیخیالش نمیشه دم در منتظرت

_گورپدرش مرتیکه ایکبیری منحرف

ناگهان با صدای در به عقب برگشتم که شیخ و دیدم
_اولین کسی هستی که بهم میگی زشت حیاتی
دختره رو...😈🚷
https://t.me/+kn9n6CMMd2QyNWNk
https://t.me/+kn9n6CMMd2QyNWNk
شیخ دورگه ایرانی عرب که رئیس مافیای خاورمیانه است ،دخترک رقاص ایرانی و گیر میندازه و مجبورش می‌کنه....🚷


Forward from: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
-اگر امشب زنم بشی به فرداشب نرسیده میام از بابات خواستگاریت می‌کنم قول!

گونه هام گلگون شد و سر زیر انداختم.

-مگه قرار نشد اگر اومدم خونه‌ات فقط فیلم ببینیم

لپ‌تابش‌و بست و نزدیکم شد و تنش‌ به کنار تنم روی مبل کشوند و با شیطنت گفت:

-خودت فکر کن میشه تو با این قشنگی منم پسر خوبی باشم

نگاه زیر انداخته‌ام بالا آوردم و به چشم‌هاش دادم.چشم هایی که هوس انگیز روی لباس های پوشیده تنم می‌چرخید.

-ولی خودت به من قول دادی

دست هاش جلو اومد و به قفسه سینه‌م چسبید.

-گور بابای هرچی قوله تو دنیاس

فشاری به سینه‌م وارد کرد و منی که تا حالا این طور لمس نشده بودم خون تو صورتم دوید.

-نکن سپهر بخدا خجالت می‌کشم

با شیطنت خندید و بیشتر فشار داد.

-جوجوی من خجالتمم قشنگه ولی باید بریزه

هرکاری کردم نتونستم پسش بزنم‌.دست‌هام با یک دست قفل کرد و لباس‌هام با تموم مخالفتام از تنم کند.

-بعدش من نمی‌تونم بزارم اون پسرداییه پفیوزت دارو ندارم‌و صاحب شه

بیشتر برهنگی تنمو لمس کرد و پرهوس گفت:

-خصوصا این تن و بدن‌و بکر...

قرار بود میراث پسرداییم که از بچگی خواستگارم بود بیاد خواستگاریم بخاطر همین من ساده‌لوحانه فکر می کردم سپهر بخاطر اون عصبیه.

روی همون کاناپه تنم‌و خواباند و با تموم مخالفت‌هام مال اون شدم.با لبخند از روی تنم خیمه‌اش برداشت.

-حالا دیگه اون پسرداییتم میدونه مال من شدی

دلم با حرف های مالکانه اش لرزید ولی استرسی که تموم جونم‌و گرفته بود نمی‌ذاشت از شیرینی حرفاش لذت ببرم.

https://t.me/+yioRDjQatfdhMWU0
https://t.me/+yioRDjQatfdhMWU0
https://t.me/+yioRDjQatfdhMWU0

برای بار آخر شماره‌اش گرفتم که عصبی جواب داد:

-چته بلوط ؟ باید خاموشش کنم ولم کنی؟

بغض‌کرده نالیدم.

-چرا این طوری میکنی سپهر...میدونی یه ماهه از اون شب گذشته

-گذشته که گذشته من نمی‌تونم بلوط به دختری که این قدر راحت خودش‌و بهم تقدیم کرد اعتماد کنم

اشکم‌ چکید.

-نامرد خودت گفتی...پسرداییم اینا قراره بیان واسه قرار بله‌برون و عقد 

-خب عقد کن

این بار صدای نحسش با تمسخر گوشم‌ رو پر کرد.

-ولی قضیه اون شب‌و یه جورایی ماستمالی کن نفهمن پسرا به سادگی کنار نمیان حتی عاشقاشم!

❌فقط تا آخر امروز لینک عضویت فعاله❌




❄️ #رمان_هومه_نیلگون❄️
📝 نوشته : ژیلا حیدری
📖 تعداد صفحات: 760
🎬 ژانر: #عاشقانه


✍️ خلاصه:
سرد، سیاه و زمستانی بی‌انتها از حسرت و اندوه. کوله‌بارشان درد و رنج و کینه و نفرت. سایه‌وارها، کسانی‌ که هبوطشان برای همیشه به اعماق مرداب‌های نیلگون است و تنها روزنه‌ی ممکن برای بازگشت آن‌ها به شکوه و قدرت روز‌های گذشته‌، سرخی آخرین قطره‌ی خون وارث انگشتر است و دختری که تنها سلاحش برای مبارزه، ترس ریشه‌دار کودکی‌هایش است؛ هراسی از ژرفای تیره و ‌سیاه نیلگون. و نیلگونی که جان‌ می‌گیرد و جان می‌بخشد… .
«خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن‌ها را. فرمان او در میان آن‌ها پیوسته فرود می‌آید تا بدانید خداوند بر همه‌چیز تواناست و اینکه علم او به همه‌چیز احاطه دارد.»
*آیه آخر سوره‌ی طلاق.

  💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




من نه از کسی بهترم
و نه از کسی بدترم
چون رقابتی بین خودم
و دیگری متصور نیستم
که بخوام مقایسه‌ای انجام بدم
اگر تلاش میکنم، اگر موقعیتی کسب میکنم
فقط بخاطر خوشحالی خودمه
و اینکه فعال بودن رو دوست دارم
وگرنه هرکسی در جایگاه خودش ارزشمنده
و باید از وجود خودش لذت ببره!

پ.ن: بفرمایید چای 😁


─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani




❄️ #رمان_سرپناهی_دیگر❄️
📝 به قلم: غزل محمدی
📖 تعداد صفحات : 1878
🎭 ژانـــر : #عاشقانه
   
خلاصه :
روایتگر زندگی آدم های گذشته بر پایه ی عقاید سنتی؛ غرور و تعصب های بیجا است. بیست سال از حرف ها، کارها و اشتباهات گذشته است. هیچکس نمی داند در آن حادثه چه شد. پنج سنگ قبر از بقایای آنها باقی مانده است؛ اما در این میان کسی پی به این اتفاقات می برد. به دنبال افشای حقیقت می رود؛ اما از هرچه که در این سالها داشته است. گریزان می شود. او تنها است. میان سوالاتی بی جواب تا با کسی روبه رو می شود که عاجرانه از او کمک می خواهد

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




انسان بودن به

مقام و موقعیت نیست

به فقر و ثروت نیست

به جنسیت نیست

به رنگ پوست نیست

❄️بلکه انسان بودن به منش والای هر فرد است

پ.ن: خدایی نمیدونم چه درختی بود 😂 چون خوشگل بود عکس گرفتم

─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani


سلام دوستان

روزهای زمستانیتون بخیر باشه❤️


کسی دندانپزشک یا جراح دهان خوب تو رامسر یا لاهیجان میشناسه؟




❄️ #رمان_زندگی_به_شرط_شیطنت❄️
📝 به قلم: زهرا سرابی
📖 تعداد صفحات : 2209
🎭 ژانـــر : #طنز #پلیسی #عاشقانه


خلاصه :
چرخ گردونِ روزگار ساحل مدت‌هاست بر خط هموارِ غم و خوشی‌ها می‌چرخد اما… این میان انگار یک انفجار مهیب، یک اجبار و یک سوگ، زندگی تک تک حاضرین و غایبین را به لرزه می‌اندازد. بلوایی به پا می‌شود، قهقهه‌ای هولناک به گوش می‌رسد، دردی در قلبی می‌پیچد و خونابه‌ی چرکین فساد به راه می‌افتد! و در نهایت کشت و کشتارها، تنها عشق است که جاودان می‌ماند!

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




🍃بدترین دشمن برای هر آدمی، خودشه!

اونجا که باید رها کنی، اما نمی کنی،

باید پای خواستت بایستی، اما نمی ایستی،

نباید مدام خودت رو سرزنش کنی، اما می‌کنی؛

گاهی وقتا آدما دشمنی‌شون رو می‌کنن و میرن،
ولی ما به جاشون،
دشمنی رو با خودمون ادامه میدیم،
رنج اینجاست...🍃

پ.ن: لاهیجان

─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani


Forward from: بنرای امروز
یکهو از پشت بغلم‌می‌کند. تنم می‌لرزد. دستانش را دور شکمم‌حلقه می‌کند. موقعیتم را به یاد می‌آورم. من یا او در خانه‌ی پدر بزرگش هستم. آهسته کنار گوشم نجوا می‌کند:
-این کارها رو عمدی انجام می‌دی یا اینکه نه! واقعا بی قصد و غرضه؟!
در همان‌حین یقه‌ی حوله‌ی تن پوشم را پایین‌نی‌کشد و لبهایش روی شانه ام‌مهر می‌زند. تمام تنم سست شده. درونم آشوب است. بی اختیار گردنم را خم‌می‌کنم و چشمانم را می‌بندم. قلبم‌تند می‌کوبد. زمزمه می‌کنم:
-من که حرفی نزدم! گفتم اول صبح که بیدار می شی جذابی!
فشاری به پهلویم می آورد و زمزمه می‌کند:
-گفتی دلت می‌خواسته منو اول صبح ببینی...وقتی تازه از خواب بیدار شدم!
لب می.زنم:
-من منظوری نداشتم...
او دستانش را با فشار روی بازوهایم می‌کشد و تمام بدن من می‌لرزد. می‌گوید:
-داری با من بازی می‌کنی! و باید بهت بگم که من خوب بلدم‌این بازی رو. الان‌مثل یه آهوی کوچولویی توی دام‌یه شیر! نمی‌ترسی بخورمت؟!
جرات جواب دادن ندارم. می‌خواهمش . دوستش دارم. و هر لمس او من را از خود بیخود می‌کند. اما متعهدم به عهدی که نمی‌توانم از آن بگذرم. قول داده‌ام ! اما عشق او جانم را فرسوده و دیگر تحمل ندارم. نگاهش می‌کنم و منتظرم که او خودش حالم را حدس بزند....این شیر درنده!

https://t.me/+fRJOp80BGykzNGI0


Forward from: تب لیستی سایه♥️
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم


Forward from: بنرای امروز
❌❌پیشنهاد میشه❌❌
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
هرقدمی که سمته عمارت برمیداشتم احساس میکردم به مرگ نزدیک تر میشم...ای وای حالا جوابه پدرومادرمو چی بدم..دوباره انداختمشون تو فلاکت....

بلاخره وارد اتاق خانوم جان شدم سرشو با دستمال بسته بود چشماش قرمز بود تو چشمام زل زدوگفت چیه با دم شیر بازی میکنی؟خوبه سر نترسی داری؟پس حالا تو که خانوادت برات مهم نیستن نکنه فکرکردی برایه من مهم هستن؟

دختره ی هرزه حالا پسره منو گول میزنی...حالا باید گور خودتو بکنی اونم بادستایه خودت....برو گمشو نبینمت...بدبازیی شروع کردی؟حالا خوشبحالت کیارش گفته  کاری به شما نداشته باشم ..

یکدفعه دوباره عصبانی شد اومد سمتم ازپشت موهامو تو دستش گرفتو گفت امامن خوب بلدم با امثال شما چیکار کنم..
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk

تا دستشو ول کرد بدون هیچ حرفی ازاتاق اومدم بیرون...عصبانی رفتم خانه بعد که یکم فکر کردم فهمیدم که کیارش هوامونو داشته از ترسم کمتر شد صدای سنگ بود که تند تند داشت میخورد به شیشه اتاقم رفتم دم پنجره کیارش بود...گفت نیم ساعت دیگه یه بهونه بیار باهم بریم بیرون ...باشه ای گفتم در پنجره رو بستم از خوشحالی دستامو بهم گره زدمو پریدم هوا...
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk

20 last posts shown.