✨🔹✨🔹✨🔹✨
مامانم با چادر سفید و آرایش ملیح صورتش جذاب شده بود. کنار داماد که بابای امیر، عشق زندگیم بود نشسته بود و منتظر جاری شدن خطبه عقد بود.
سی سال بود بهم نرسیده بودن، سی سال بود تو عشق هم سوخته بودن، از هم جدا شده بودن، همو ندیده بودن.
جلوی اشکهام رو گرفتم و نگاهم رو به امیر دوختم.
لبخند تلخ و غمگینی زد. از عشقمون به خاطر عشق مادر پدرمون گذشته بودیم.
قلبم میسوخت، دلم آتیش میگرفت. برای مامانم خوشحال بودم، برای خودم خون گریه میکردم. امیرو از دست میدادم، میشد برادرم... باور نمیکردم.
امیر یک دفعه دستم رو گرفت و به پشت باغ برد. میتونستم اشک تو چشمهاش رو ببینم. امیر من رو به دیوار خونه باغ چسبوند و پیشونیش روی پیشونیم گذاشت.
با بغض گفتم: چی کار میکنی امیر؟
آمیز گونهام رو بوسید، پیشونیم رو بوسید و نگاهش به لب هام بود، داشت آتیش میگرفت، داشتم آتیش میگرفتم.
- میخوام ببوسمت مارال. میخوام ببوسمت برای آخرین بار، قبل از اینکه اون عقد لعنتی جاری بشه، قبل از اینکه بله بگن، قبل از اینکه خواهر برادر...
لب گزید و ادامه نداد. باورش سخت بود. پنج سال عاشق هم بودیم، پنج سال عاشقانه همو بوسیدم و باهم خندیدیم و گریه کردیم.
خودم برای بوسیدن پا پیش گذاشتم و ، برای آخرین بار، با لذت و بغض، با درد و ناراحتی. عشقم میسوخت، جونم میسوخت. میخواستم بمیرم.
بوسههای شیرین اما تلخ... بوسههای آخر، بوسههای خداحافظی با عشقمون.
اشک هام میریخت و میبوسیدمش.
- امیر...
- جان امیر...
- باید از هم دور شیم، نمیتونیم باهم تو یک خونه باشیم من تحمل ندارم.
امیر لب گزید و مردونه گریه کرد.
- نمیتونم مارال، نمیتونم نبینمت.
- امیر دیگه وقتشه بهت بگم...
#آخرین_بوسه ❤️💚
#مرگ_یک_عشق 🖤💔
https://t.me/joinchat/AAAAAFHh7P09bESM2gUo7Qوقتی فهمیدم مامانم #معشوقه پدر کسیِ که دوستش دارم، دنیا دور سرم خراب شد وقتی عقد کردن وقتی عشقم دیگه نمیتونست شوهرم باشه، من...
🚫#عاشقانه_ممنوعه
♨️#عشق_بین_پدر_و_مادر
🚫#جدایی
https://t.me/joinchat/AAAAAFHh7P09bESM2gUo7Q