Forward from: انجمن رمانهای واقعی💛
- حسام! حسام!
مشتش را به در میکوبید و جیغ میزد.
- باز کن این لامصبو! حسااام!
سگ از پشت سر پارس میکرد و شک نداشت، حسام از پشت در صدایش را میشنود. جیغ زد:
- حساااامممم! من میترسم!
داشت به گریه میافتاد. بعد از دعوای وحشتناکشان، حسام او را از خانه بیرون کرده بود. او مانده بود و یک سگ وحشی هار که داشت نزدیکش میشد، شب سرد و برفی لندن، و شوهر اجباریای که قصد نداشت در خانه را به رویش باز کند.
با رعشه و وحشت، نگاهش را به سگ بزرگ سیاه دوخت و هق هق کنان مشتش را به در کوبید:
- تو رو خدا... حسام...
سگ حالا فقط یک قدم با او فاصله داشت. باید چه میکرد؟ میدوید؟ جیغ میزد؟ هیچ یک دوای ترسش نبودند!
ققط یک لحظه متوجه باز شدن در شد و تن لرزانش در آغوش حسام رها شد. نجاتش داده بود!
https://t.me/joinchat/AAAAAEaAc5n7MiuuNnej7g
شرح زندگی واقعی سوپراستار مشهور ایرانی که نامش در انتها ذکر میشه👆
#ظرفیتعضویتازحالاپونزدهنفر❌🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEaAc5n7MiuuNnej7g
مشتش را به در میکوبید و جیغ میزد.
- باز کن این لامصبو! حسااام!
سگ از پشت سر پارس میکرد و شک نداشت، حسام از پشت در صدایش را میشنود. جیغ زد:
- حساااامممم! من میترسم!
داشت به گریه میافتاد. بعد از دعوای وحشتناکشان، حسام او را از خانه بیرون کرده بود. او مانده بود و یک سگ وحشی هار که داشت نزدیکش میشد، شب سرد و برفی لندن، و شوهر اجباریای که قصد نداشت در خانه را به رویش باز کند.
با رعشه و وحشت، نگاهش را به سگ بزرگ سیاه دوخت و هق هق کنان مشتش را به در کوبید:
- تو رو خدا... حسام...
سگ حالا فقط یک قدم با او فاصله داشت. باید چه میکرد؟ میدوید؟ جیغ میزد؟ هیچ یک دوای ترسش نبودند!
ققط یک لحظه متوجه باز شدن در شد و تن لرزانش در آغوش حسام رها شد. نجاتش داده بود!
https://t.me/joinchat/AAAAAEaAc5n7MiuuNnej7g
شرح زندگی واقعی سوپراستار مشهور ایرانی که نامش در انتها ذکر میشه👆
#ظرفیتعضویتازحالاپونزدهنفر❌🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEaAc5n7MiuuNnej7g