خاکستری از بیش از یک سال پیش گم شده بود و همسرش به این نتیجه رسیده بود که او مرده است. آبی همهی ردهایی را که به فکرش رسید پیگیری کرد ولی به نتیجهای نرسید. بعد روزی که قصد داشت آخرین گزارش خودش را بایگانی کند در یک بار خاکستری را دید؛ باری که بیشتر از دو بلوک با خانهای که همسر خاکستری در آن نشسته بود و خیال میکرد شوهرش هرگز باز نمیگردد، فاصله نداشت. خاکستری نام خودش را به سبز تغییر داده بود. اما آبی میدانست که آن مرد در واقع همان خاکستری است. در سه ماه گذشته عکسی از خاکستری را همیشه با خودش این ور و آن ور برده بود و حالا قیافهاش را از بر بود. معلوم شد که خاکستری دچار فراموشی شده. آبی خاکستری را پیش همسرش برد و با این که خاکستری او را به خاطر نمیآورد و هم چنان خود را سبز مینامید، از همسر خودش خوشش آمد و چند روز بعد به او پیشنهاد ازدواج کرد. این بود که خانم خاکستری به خانم سبز تبدیل شد و برای دومین بار با شوهرش ازدواج کرد و گرچه خاکستری هم چنان گذشته را به خاطر نمیآورد و با لجبازی حاضر نبود بپذیرد که گذشته را فراموش کرده ولی این موجب نمیشد که به راحتی در زمان حال زندگی نکند.
(سهگانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: خیلی جالبه که دغدغهی اصلی این نویسنده گم شدنه. یک تم مشترک در رمانهاشه. یکی از جنبههای تحلیلی مهم ادبیات کشف تم تکرارشوندهی یک نویسنده در کارهای مختلفشه. میل به گم شدن یکی از امیال اساسی انسانه که ذهن فروید به اون نرسیده. فروید به خوبی میل به مرگ را کشف کرده ولی ذهنش به میل به گم شدن نرسیده. من فکر نمیکنم کسی باشه که دست کم یک بار تو زندگیش به اینکه جایی بره که نه کسی رو بشناسه و نه کسی او را بشناسه و از هرچی داره و نداره دل بکنه، فکر نکرده باشه. شاید طلاق، مهاجرت، یا استعفا از شغلی که سالها یه نفر داشته مصادیق جزییتر میل به گم شدن باشه. شاید همهی ما دوست داریم گم بشیم، جرأتش رو نداریم.
@hafezbajoghli
(سهگانه نیویورک، استر، لولاچی، کیهان)
پ.ن: خیلی جالبه که دغدغهی اصلی این نویسنده گم شدنه. یک تم مشترک در رمانهاشه. یکی از جنبههای تحلیلی مهم ادبیات کشف تم تکرارشوندهی یک نویسنده در کارهای مختلفشه. میل به گم شدن یکی از امیال اساسی انسانه که ذهن فروید به اون نرسیده. فروید به خوبی میل به مرگ را کشف کرده ولی ذهنش به میل به گم شدن نرسیده. من فکر نمیکنم کسی باشه که دست کم یک بار تو زندگیش به اینکه جایی بره که نه کسی رو بشناسه و نه کسی او را بشناسه و از هرچی داره و نداره دل بکنه، فکر نکرده باشه. شاید طلاق، مهاجرت، یا استعفا از شغلی که سالها یه نفر داشته مصادیق جزییتر میل به گم شدن باشه. شاید همهی ما دوست داریم گم بشیم، جرأتش رو نداریم.
@hafezbajoghli