⭕️ در مسیر ثابتِ یکساعت رفت و یکساعت برگشت روزانهٔ مترو به تدریج چند چهره را مکرر میبینی و تغییر احوالشان از برق نگاه و زبان چهره و بدنشان به چشمت میآید. نگاهها و لبخندهایی که چند باره تبادل میشود، به تدریج آنها را از غریبه به آشنا بدل میکند، بدون اینکه کلمهای حرف زده باشید و هیچ از زندگیِ قبل و بعد از حضورشان در واگن بدانی. از پریروز، شنیدن ناخواستهٔ مکالمهٔ تلفنی یکی از این غریبههای آشنا که کنارم نشسته بود - مردی لاغر و حدودا سیساله - مدام در ذهنم زیرنویس میشود: «علی! اگه بشه یه میلیون وام جور کنی برای مامان یه دست لباس گرم بگیریم خیلی لطفه. روزی ۱۲ ساعت دستفروشی در هوای سرد بدون لباس گرم در این سن سختشه».
چطور میتوان از هر تلاش جمعی برای هر میزان بهبودِ عملیِ حکمرانی و عادلانهتر شدن ترتیبات نهادی در جامعهمان برای کمی آسانتر شدن زندگیِ امثال این مادر و هموطنانِ محرومتر از او تن زد؟
@jalaeipour
#فقر
چطور میتوان از هر تلاش جمعی برای هر میزان بهبودِ عملیِ حکمرانی و عادلانهتر شدن ترتیبات نهادی در جامعهمان برای کمی آسانتر شدن زندگیِ امثال این مادر و هموطنانِ محرومتر از او تن زد؟
@jalaeipour
#فقر